نذر فرج

عجیبه که بی تو هنوز زنده ایم،عجیبه که بی تو نفس می کشیم...
  • خانه 

همراه با کاروان از مدینه تا شام...

30 مرداد 1401 توسط خادم المهدی

 

            ❣﷽❣

قسمت ۲۲

 

با تاريك شدن هوا همه به خيمه هاى خود مى روند، مگر جوانانى كه مسئول نگهبانى هستند. 

آنجا را نگاه كن! دو اسب سوار به اين طرف مى آيند. به راستى، آنها كيستند كه چنين شتابان مى تازند؟ گويا از مكّه مى آيند. 

آنها فرسنگ ها راه را به عشق پيوستن به اين كاروان طى كرده اند. نام آنها عبدالله و مُنذر است. 

آنها وارد خيمه امام مى شوند. خدمت امام مى رسند و دست آن حضرت را مى بوسند. ببين! آنها چقدر خوشحال اند كه به آرزوى خود رسيده اند. 

خدايا! شكر. 

خداى من! اين دو آرام آرام اشك مى‌‌ ريزند. 

من گمان مى كنم كه اينها از شدت خوشحالى گريه مى كنند، امّا نه، اين اشك شوق نيست. اين اشك غم است. به يكى از آنها رو مى كنى و مى گويى: “چه شده است؟ آخر حرفى بزنيد". 

همه نگاه ها متوجّه مُنذر و عبد الله است. گويا آنها مى خواهند خصوصى با امام سخن بگويند و منتظرند تا دور امام خلوت شود. 

امام نگاهى به ياران خود مى كند و مى فرمايد: 

ــ من هيچ چيز را از ياران خود پنهان نمى كنم. هر خبرى داريد در حضور همه بگوييد. 

ــ آيا شما آن اسب سوارى را كه ديروز از كوفه مى آمد ديديد؟ 

ــ آرى. 

ــ آيا از او سؤالى پرسيديد؟ 

ــ ما مى خواستيم از او در مورد كوفه خبر بگيريم. ولى او مسير خود را تغيير داد و به سرعت از ما دور شد. 

ــ وقتى ما با او روبرو شديم از او در مورد كوفه سؤال كرديم. ما آن اسب سوار را مى شناختيم. او از قبيله ما و مردى راستگوست. او به ما خبر داد كه مسلم بن عقيل… 

بغض در گلو، اشك در چشم… 

همه نفس ها در سينه حبس شده است!  

آنها چنين ادامه مى دهند:

 "مسلم بن عقيل در كوفه غريبانه كشته شده است.

 آن اسب سوار ديده است كه پيكر بى جان او را در كوچه هاى كوفه به زمين مى كشيدند". 

نگاه ها متوجّه امام است. همه مبهوت مى شوند. آيا اين خبر راست است؟ امام سر خود را پايين مى اندازد و سه بار مى گويد:

” إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُون. 

خدا مسلم و هانى را رحمت كند".113 

قطرات اشك به آرامى بر گونه هاى امام سرازير مى شود. صداى گريه امام به گوش همه مى رسد. بغض همه مى تركد و صداى گريه همه بلند مى شود. 

امام، برادرانِ مسلم را به حضور طلبيده و به آنان مى فرمايد: 

ــ اكنون كه مسلم شهيد شده است، نظر شما چيست؟  

ــ به خدا قسم ما از اين راه باز نمى گرديم. ما به سوى كوفه مى رويم تا انتقام خون برادرمان را بگيريم و يا اينكه به فيض شهادت برسيم.114 

آری ! شهادت مظلومانه و غریبانه مسلم دل همه را به درد آورده است .

 یاران امام، مصمَم تر از قبل به ادامه راه می اندیشیند. مگر مسلم چه گناهی کرده بود که باید او را چنین غریبانه و مظلومانه به شهادت برسانند.

جانم به فدایت ، ای مسلم ! بعد از تو زندگی دنیا را چه سود. ما می آییم تا راه توبى رهرو نماند. 

* * * 

عصر روز چهارشنبه، بيست و سوم ذى الحجّه است. ما به منزلگاه “زُباله” رسيده ايم. 

تقريباً بيش از نيمى از راه را آمده ايم. امام دستور توقّف در اين منزل را مى دهد و خيمه ها بر پا مى شود. 

همسفرم! آنجا را نگاه كن! اسب سوارى از سوى كوفه مى آيد و با خود نامه اى دارد. او خدمت امام مى رسد و مى گويد:

 "نام من اياس است. چهار روز قبل، ابن اشعث فرمانده نيروهاى ابن زياد اين نامه را به من داد تا براى شما بياورم". 

من با تعجّب از او مى پرسم چطور شده است كه فرمانده نيروهاى ابن زياد، براى امام حسين(علیه السلام) نامه نوشته است؟ 

نزديك او مى روم و در اين مورد از او سؤال مى كنم. او مى گويد:

 "وقتى كه مسلم به مرگ خود يقين پيدا كرد از ابن اشعث (فرمانده نيروهاى ابن زياد) خواست تا نامه اى را براى حسين بنويسد و او را از حوادث كوفه با خبر كند. ابن اشعث چون به مسلم قول داده بود به قول خود وفا كرد و مرا مأمور كرد تا اين نامه را براى حسين بياورم".

امام نامه را باز مى كند و آن را مى خواند. ابن اشعث نوشته است كه مسلم در آخرين لحظه هاى زندگى خود، اين پيام را براى امام حسين(علیه السلام) داشته است:

 "من در دست دشمنان اسير شده ام و مى دانم كه ديگر شما را نمى بينم. اى مولاى من! اهل كوفه به من دروغ گفتند". 

اشك امام جارى مى شود. آرى! حقيقت دارد، مسلم يار با وفاى امام، مظلومانه شهيد شده است. 

امام در حالى كه اشك از ديدگانش جارى است، رو به آسمان مى كند و مى گويد: “خدايا! شيعيان مرا در جايگاهى رفيع مهمان نما و همه ما را در سايه رحمت خود قرار بده".115

 

ادامه دارد…

 

✨?الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج?✨

 

 نظر دهید »

همه خدات میشن الّا خدا...

29 مرداد 1401 توسط خادم المهدی

✨﷽✨

 

? به رزاق‌بودن خدا ایمان داشته باش

✍شخصی گفت: 

ﻋﺒﺎﺱ ﺁﻗﺎ! ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ زندگی‌ات می‌چرخه؟

گفتم: 

ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ، ﮐﻢ‌ﻭﺑﯿﺶ می‌سازیم. ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ می‌رﺳﻮﻧﻪ.

گفت: 

ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ، ﻟﻮ نمی‌دی؟!

گفتم: 

ﻧﻪ ﯾﻪ‌خرده ﻗﻨﺎﻋﺖ می‌کنم، ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ ﮐﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ‌ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ می‌دم، ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ، نمی‌ذاره ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ.

گفت: 

ﻧﻪ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ. 

گفتم: 

ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ، ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ. ﺧﺪﺍ ﺭﺯﺍقه، می‌رسونه. 

گفت: 

ﺍﯼ ﺑﺎﺑﺎ، ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ ﺩﯾﮕﻪ!

گفتم: 

ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟﺮ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ، ﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ.

گفت: 

ﺁﻫﺎﻥ. ﻧﺎﻗﻼ ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ. ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ. ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ نمی‌گی؟

گفتم: 

ﺑﯽ‌ﺍﻧﺼﺎﻑ، ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ می‌رسونه، ﺑﺎﻭﺭ نکرﺩﯼ. یه ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ ﯾﻬﻮﺩﯼ می‌رسونه، ﺑﺎﻭﺭ کرﺩﯼ! ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ؟

ﻫﯽ ﺳﺠﺪﻩ می‌کنیم ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﺳﺖ. ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺷﮏ ﺑﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﻧﺮﺳﻪ، ﻫﻤﻪ ﺧﺪﺍﺕ می‌شن ﺍِﻻ ﺧﺪﺍ…

 

? مرحوم ﺣﺎﺝ‌ﺍﺳﻤﺎﻋﯿﻞ ﺩﻭﻻﺑﯽ

 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎

 نظر دهید »

گاهی موقعیت‌هایی که در آن قرار می‌گیریم، هدیهٔ خداست

29 مرداد 1401 توسط خادم المهدی

 

روزی مداحی می‌گفت:

زمانی که مداحی می‌کردم و تازه‌کار بودم، همیشه در مجلس من مردی بود که از من بی‌دلیل متنفر بود. 

هرگاه که نوبت مداحی‌ام می‌شد، برمی‌خاست و با حرکت دست طوری به مردم می‌فهماند که دوباره من با این صدای نابهنجارم شروع کردم. 

این حرکت او باعث می‌شد هیچ‌کس کلام مداحی مرا اهمیت ندهد، و مجلس من چنان سرد می‌شد که بعد از چند خط خواندن تمام می‌کردم و می‌نشستم. 

روز عاشورا که روضه واقعه اتمام‌حجت امام حسین (علیه‌السلام) در کربلا را می‌خواندم، همین فرد در مجلس چنین کرد. 

طوری که من در وسط مداحی یک «یاحسین» جانسوز گفتم و با اخلاص تمام چنان شدید گریستم که از این گریستن من حال‌وهوای مجلس به مدد الهی عوض شد و دل‌ها به‌سوی کربلا رفت. 

در خاتمه مجلس یکی از من سؤال کرد: 

سابقه نداشت در مجلس، مداحی چنین وصل شود و گریه کند و مجلس را آتش کشد، چه شد؟! 

گفتم: 

حال امروز و اشک چشم امروزم را مدیون آن کسی هستم که همیشه دشمنش می‌پنداشتم ولی اکنون فهمیدم او فرستاده خدا و دوست من است. 

می‌دانید چرا؟ چون با حرکت او در مجلس، وسط روضه اتمام‌حجت امام حسین در ظهر عاشورا در کربلا، دقیقا گویی خدا مرا در وسط میدان کربلا برد و حالات جانسوز امام را با تمام وجود در آن روز درک کردم که حضرت در حال اتمام‌حجت و معرفی خود بود که عمر سعد ملعون امر کرد بر طبل‌ها بزنند تا صدای امام به جایی نرسد.

آری! گاهی خدا چنان دوستمان دارد که ما را در موقعیت تجربه یک معنا قرار می‌دهد، به شرط اینکه صبوری کنیم تا نتیجه کار را بدانیم.

 

? ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اللهم عجل لولیک الفرج

 نظر دهید »

امــا فقط یعقوب بوی پیراهنِ یوسف را حس کرد!

29 مرداد 1401 توسط خادم المهدی

✦ بسم الله الرحمن الرحیم ✦

 

✍ کنعان، پُر بود از آدمهای رنگ رنگ …

امــا فقط یعقوب بوی پیراهنِ یوسف را حس کرد!

• پیراهن یوسف، فقط برای یعقوب، منشاء اثر شد، و نور چشمانش را برگرداند!

• بقیه مشغول زندگی‌های خودشان بودند!

حتی حدس هم نمی‌زدند که شاید چند ماه دیگر، در مصر، از متنعمانِ سفره‌ی یوسف خواهند بود…

• بارِ انتظار یوسف ما هم، به دوش یعقوب‌هاست!

اما وقتی رسید همه از سفره‌ی جانش بهره می‌برند …

• خیلی فرق میکند امّا؛ 

خیلی فرق میکند؛ 

یعقوب باشی یا مشغول زندگی خویش!

کنارش باشی یا سر سفره‌اش …

 

? ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اللهم عجل لولیک الفرج

 

 

 نظر دهید »

ماجرای انگور تلخ...

28 مرداد 1401 توسط خادم المهدی

حکایت

 

ﺭﻭﺯﻱ ﻣﺮﺩﻱ ﻓﻘﻴﺮ، ﺑﺎ ﻇﺮﻓﻲ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﮕﻮﺭ، ﻧﺰﺩ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ.

ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻥ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥِ ﺍﻧﮕﻮﺭ، ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻫﺮ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﺗﺒﺴﻤﻲ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎﻝ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﻴﻜﺮﺩ.

ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻨﺎﺑﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮﻳﻚ ﻧﻤﺎﻳﺪ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻌﺎﺭﻓﻲ ﻧﻜﺮﺩ .

ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﻴﺮ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﻓﺖ .

ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﻳﺎ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮﻳﻚ ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﺋﻲ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻳﺪ !!

ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﺯﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺩﻳﺪﻳﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻭﻗﺘﻲ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ؟

ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﻠﺦ ﺑﻮﺩ، ﻛﻪ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺗﻠﺨﻲ واکنشی ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ، ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﻲ ﻣﺒﺪﻝ ﺷﻮﺩ .

” ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺯﯾﻦ ﺃﺧﻼﻗﻨﺎ ﺑﺎ ﺍﻟﻘﺮﺁﻥ ﺑﺤﻖ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﺁﻟﻪ “

 

ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺩﻝ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻧﺸﮑنیم❤️

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 27
  • 28
  • 29
  • ...
  • 30
  • ...
  • 31
  • 32
  • 33
  • ...
  • 34
  • ...
  • 35
  • 36
  • 37
  • ...
  • 60
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

نذر فرج

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اخلاقی
  • بدون موضوع
  • بصیرت افزایی
  • بوی بهشت
    • اشک تقوا
    • بصیرت
    • تحلیل شهید مطهری از جهالت مردم در واقعه کربلا
    • تکرار کربلا
    • رجزخوانی حاج ابوذر
    • رجزخوانی حاج میثم
    • رجزخوانی حسین طاهری
    • شبهه عزاداری دهه اول محرم
    • عاشقانه های امام حسین
    • عاقبت بخیری فرزندان
    • فلسفه عزاداری
    • قیام کربلا
    • من ایرانم و تو عراقی...
    • نصرت امام
    • نماهنگ آقا نیا
    • نماهنگ حسین جان
    • چرا عاشورا؟
    • کشتی نجات
  • تربیت بنیادی
  • تفسیر
  • تقرب
    • اولین قدم به سمت خدا
    • راه حلی برای تفریح با خدا
  • حجاب
    • اقسام حجاب
    • حجاب در قرآن
    • کشف حجاب
  • خانواده
    • مدیریت در خانواده
    • همسرانه
  • درباره نصوح
  • سوالات ذهنی
  • سیاسی
    • امام خامنه ای
    • حمایت از مظلوم
    • حمایت فلسطین
    • سیدهاشم الحیدری
    • مهسا امینی
  • سیاسی
  • شبهات مجازی
  • شهیدانه
  • عاشقانه با امام زمان
  • فضای مجازی
  • معارف قرآنی
    • اقسام عفت در قرآن
    • امر به معروف و نهی از منکر
    • گناه کردن
  • نجاست سگ
  • هم نوا با قرآن
  • ویژه مباهله
  • ویژه مباهله
  • پوتین در ایران
  • چادرانه
  • کشف حجاب
  • گره گشا
  • گناهان زبان
    • آبروریزی
    • تهمت
    • مسخره کردن
  • یک جرعه معرفت

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

پیوندهای وبلاگ

  • Kashfehejab
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس