نذر فرج

عجیبه که بی تو هنوز زنده ایم،عجیبه که بی تو نفس می کشیم...
  • خانه 

همراه با کاروان از مدینه تا شام...

30 مرداد 1401 توسط خادم المهدی

 

            ❣﷽❣

 

قسمت ۲۴

 

اين همه آب را براى چه مى خواهيم؟ كاروان حركت مى كند. آفتاب بالا آمده است و خورشيد بى رحمانه مى تابد. 

آفتاب و بيابانى خشك و بى آب. هيچ جنبنده اى در اين بيابان به چشم نمى آيد. كاروان آرام آرام به راه خود ادامه مى دهد. يك ساعت تا نماز ظهر باقى مانده است. 

الله اكبر!  

اين صداى يكى از ياران امام است كه سكوت را شكسته است. همه نگاه ها به سوى او خيره مى شود. امام از او مى پرسد: 

ــ چرا الله اكبر گفتى؟ 

ــ نخلستان! آنجا نخلستانى است.124 

او با اشاره دست آن طرف را نشان مى دهد. راست مى گويد، يك سياهى به چشم مى آيد. آيا به نزديكى هاى كوفه رسيده ايم؟ يكى از ياران امام كه اهل كوفه است به امام مى گويد: 

ــ من بارها اين مسير را پيموده ام و اين جا را مثل كف دست مى شناسم. اين اطراف نخلستانى نيست.

ــ پس اين سياهى چيست؟ 

ــ اين لشكر بزرگى از سربازان است.125 

ــ آيا در اين اطراف پناهگاهى هست تا به آنجا برويم و منزل كنيم؟ 

ــ پناهگاه براى چه؟ 

ــ به گمانم اين لشكر به جنگ ما آمده است. ما بايد به جايى برويم كه دشمن نتواند از پشت سر به ما حمله كند. 

ــ به سوى “ذو حُسَم” برويم. آنجا كوهى هست كه مى توانيم كنار آن منزل كنيم. در اين صورت، دشمن ديگر نمى تواند از پشت سر به ما حمله كند. اگر كمى به سمت چپ برويم به آنجا مى رسيم. 

كاروان به طرف ذو حُسَم تغيير مسير مى دهد و شتابان به پيش مى رود. 

نگاه كن! آن سياهى ها هم تغيير مسير مى دهند. آنها به دنبال ما مى آيند.126

خيمه ها در ذو حُسَم بر پا مى شود و همه ما آماده مقابله با دشمن هستيم. 

كمى بعد سپاهى با هزار نفر جنگ جو نزديك مى شود. امام از آنها مى پرسد: 

ــ شما كيستيد؟ 

ــ ما سپاه كوفه هستيم. 

ــ فرمانده شما كيست؟ 

ــ حُرّ رياحى. 

ــ اى حُرّ! آيا به يارى ما آمده اى يا به جنگ ما؟ 

ــ به جنگ شما آمده ام. 

ــ لا حولَ و لا قوّةَ الا بالله.127 

سپاه حُرّ تشنه هستند. گويا مدّت زيادى است كه در بيابان ها در جستجوى ما بوده اند. 

اينها نيروهاى گشتى ابن زياداند، من مى خواهم در دلم آنها را نفرين كنم. آنها آمده اند تا راه را بر ما ببندند.

گوش كن! اين صداى امام حسين(علیه الیلام) است: “به اين لشكر آب بدهيد، اسب هاى آنها را هم سيراب كنيد".128 

ياران امام مَشك ها را مى آورند و همه آنها را سيراب مى كنند. خود امام حسين(علیه السلام)هم، مشكى در دست گرفته است و به اين مردم آب مى دهد. اين دستور امام است: “يال داغ اسب ها را نيز خنك كنيد".129 

به راستى، تو كيستى كه به دشمن خود نيز، اين قدر مهربانى مى كنى؟ 

اين لشكر براى جنگ با تو آمده اند، امّا تو از آنها پذيرايى مى كنى! 

اى حسين! اى درياى عشق و مهربانى! 

وقت نماز ظهر است. امام يكى از ياران خود به نام حَجّاج بن مَسْروق را فرا مى خواند و از او مى خواهد كه اذان بگويد.130 

فضاى سرزمين ذو حُسَم پر از آرامش مى شود و همه به نداى اذان گوش مى دهند. 

سپاه حُرّ آماده نماز شده اند.

 امام را مى بينند كه به سوى آنها مى رود و چنين مى گويد:

 "اى مردم! اگر من به سوى شهر شما مى آيم براى اين است كه شما مرا دعوت كرده بوديد. مگر شما نگفته ايد كه ما رهبر و پيشوايى نداريم. مگر مرا نخوانده ايد تا امام شما باشم. اگر امروز هم بر سخنان خود باقى هستيد من به شهرتان مى آيم و اگر اين را خوش نداريد و پيمان نمى شناسيد، من باز مى گردم".131

سكوت پر معنايى همه جا را فرا گرفته است. امام رو به حُرّ مى كند: 

ــ مى خواهى با ياران خود نماز بخوانى؟ 

ــ نه، ما با شما نماز مى خوانيم.132 

لشكر حُرّ به دستور او پشت سر امام به نماز مى ايستند. 

آفتاب گرم و سوزان بيابان، همه را بى تاب كرده است. همه به سايه اسب هاى خود پناه مى برند. 

بار ديگر صداى امام در اين صحرا مى پيچد: “اى مردم كوفه! مگر شما مرا به سوى خود دعوت نكرده ايد؟ اگر شما مرا نمى خواهيد من از راهى كه آمده ام باز مى گردم".133 

حُرّ پيش مى آيد و مى گويد: “اى حسين! من نامه اى به تو ننوشته ام و از اين نامه ها كه مى گويى خبرى ندارم".

 امام دستور مى دهد دو كيسه بزرگ پر از نامه را بياورند و آنها را در مقابل حُرّخالى كنند. 

خداى من، چقدر نامه! دوازده هزار نامه!! 

يعنى اين همه نامه را همشهريان من نوشته اند. پس كجايند صاحبان اين نامه ها؟ 

حُرّ جلوتر مى رود. تعدادى از نامه ها را مى خواند و با خود مى گويد:

 "واى! من اين نام ها را مى شناسم. اينها كه نام سربازان من است!". آن گاه سرش را بالا مى گيرد و نگاهى به سربازان خود مى كند. آنها سرهاى خود را پايين گرفته اند. فرمانده غرق حيرت است. اين ديگر چه معمّايى است؟

ادامه دارد….

 

✨?الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج?✨

 نظر دهید »

همراه با کاروان از مدینه تا شام...

30 مرداد 1401 توسط خادم المهدی

 

            ❣﷽❣

قسمت ۲۳

 

خبر آمدن قاصد ابن اشعث، در ميان كاروان پخش مى شود. 

اگر يادت باشد برايت گفتم كه عدّه اى از مردم به هوس رياست و مال دنيا با ما همراه شده بودند. 

آنها از ديروز كه خبر شهادت مسلم را شنيده اند دو دل شده اند. آنها نمى دانند چه كنند؟ اگر تو هواى وصال يار دارى بايد تا پاى جان وفادار باشى. 

اين مردم، مدّتى با امام حسين(علیه السلام) همراه بوده اند. با آن حضرت بيعت كرده اند و به قول خودمان نان و نمك امام حسين(علیه السلام) را خورده اند، امّا مشكل اين است كه اينها از مرگ مى ترسند. 

اينان عاشقان دنيا هستند و براى همين نمى توانند به سفر عشق بيايند.

 در اين راه بايد مانند مسلم همه چيز خود را فداى امام حسين(علیه السلام) كرد. ولى اين رفيقان نيمه راه، سوداى ديگرى دارند. آنها با خود مى گويند: “عجب كارى كرديم كه با اين كاروان همراه شديم". 

امام تصميم دارد كه براى ياران و همراهان خود مطالبى را بازگو كند. همه افراد جمع مى شوند و منتظر شنيدن سخنان امام هستند.

 امام چنين مى فرمايد: “اى همراهان من! بدانيد كه مردم كوفه ما را تنها گذاشته اند. هر كدام از شما كه مى خواهد برگردد، برگردد و هر كس كه طاقت زخم شمشيرها را دارد بماند".116 

سخن امام خيلى كوتاه و واضح است و همه كاروانيان پيام آن حضرت را فهميدند. 

اين كاروان راهى سفر خون و شهادت است! 

همسفر عزيز! نمى دانم از تو بخواهم طرف راست را نگاه كنى يا طرف چپ را. 

ببين! چگونه ما را تنها مى گذارند و به سوى دنيا و زندگانى خود مى روند.117 

هر سو را مى نگرى گروهى را مى بينى كه مى رود. عاشقان دنيا بايد از اين كاروان جدا شوند. اينكه امروز فقط حسينى باشى مهم نيست. مهم اين است كه تا آخر حسينى باقى بمانى! 

اكنون از آن همه اسب سوار، فقط سى و سه نفر مانده اند. تعجّب نكن. فقط سى و سه نفر. 

شايد بگويى كه من شنيده ام كه امام حسين(علیه السلام) هفتاد و دو ياور داشت. آرى! درست است، ديگر ياران بعداً به امام حسين(علیه السلام) مى پيوندند.118 

* * * 

به راه خود به سوى كوفه ادامه مى دهيم. اكنون ديگر همراهان زيادى نداريم. خيلى ها ما را تنها گذاشتند و رفتند!

 خانواده امام حسين(علیه السلام) طاقت ديدن غريبى امام را ندارند. آن ياران بىوفا كجا رفتند؟ 

در بين راه، به آبى گوارا مى رسيم. مقدارى آب برمى داريم و به حركت خود ادامه مى دهيم. مردى به سوى امام مى آيد، سلام مى كند و مى گويد: 

ــ اى حسين! به كجا مى روى؟ 

ــ به كوفه. 

ــ تو را به خدا سوگند مى دهم به كوفه مرو. زيرا كوفيان با نيزه ها و شمشيرها از تو استقبال خواهند كرد.119 

ــ آنچه تو گفتى بر من پوشيده نيست.120 

مردم كوفه چه مردمى هستند كه تا چند روز پيش به امام دوازده هزار نامه نوشتند، امّا اكنون به جنگ او مى آيند.  

ابن زياد امير كوفه شده و براى كسانى كه به جنگ با امام اقدام كنند جايزه زيادى قرار داده است. او نگهبانان زيادى در تمامى راه ها قرار داده تا هرگونه رفت و آمدى را به او گزارش كنند. 

پايگاه هاى نظامى در مسير كوفه ايجاد شده است. يكى از فرماندهان ابن زياد، با چهار هزار لشكر در قادسيّه مستقر شده است. حُرّ رياحى با هزار سرباز در بيابان هاى اطراف كوفه گشت مى زند.121

ما به حركت خود ادامه مى دهيم. جادّه به بلندى هايى مى رسد. از آنها نيز، بالا مى رويم. 

امام خطاب به ياران مى فرمايد: “سرانجام من شهادت خواهد بود". 

ياران علّت اين كلام امام را سؤال مى كنند. امام در جواب به آنها مى فرمايد: “من در خواب ديدم كه سگ هايى به من حمله مى كنند".122

آرى! نامردان زيادى در اطراف كوفه جمع شده اند و منتظر رسيدن تنها يادگار پيامبر هستند تا به او حمله كنند و جايزه هاى بزرگ ابن زياد را از آن خود كنند. 

امروز مردم كوفه با شمشير به استقبال مهمان خود آمده اند. آنها مى خواهند خون مهمان خود را بريزند. ديروز همه ادّعا داشتند كه فدايى امام حسين(علیه السلام) هستند و امروز براى جنگ با او مى آيند. 

* * * 

امروز شنبه بيست و ششم ذى الحجّه است. 

ما ديشب را در اين منزلگاه كه “شَراف” نام دارد مانديم و اكنون قصد حركت داريم. بيش از سه منزل ديگر تا كوفه نمانده است. 

اين جا آب فراوان است و درختان سرسبزاند. امام دستور مى دهد تا يارانش مشك ها را پر كنند و آب زياد بردارند.123 

 

ادامه دارد…

 

✨?الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج?✨

 

 نظر دهید »

همراه با کاروان از مدینه تا شام...

30 مرداد 1401 توسط خادم المهدی

 

            ❣﷽❣

قسمت ۲۲

 

با تاريك شدن هوا همه به خيمه هاى خود مى روند، مگر جوانانى كه مسئول نگهبانى هستند. 

آنجا را نگاه كن! دو اسب سوار به اين طرف مى آيند. به راستى، آنها كيستند كه چنين شتابان مى تازند؟ گويا از مكّه مى آيند. 

آنها فرسنگ ها راه را به عشق پيوستن به اين كاروان طى كرده اند. نام آنها عبدالله و مُنذر است. 

آنها وارد خيمه امام مى شوند. خدمت امام مى رسند و دست آن حضرت را مى بوسند. ببين! آنها چقدر خوشحال اند كه به آرزوى خود رسيده اند. 

خدايا! شكر. 

خداى من! اين دو آرام آرام اشك مى‌‌ ريزند. 

من گمان مى كنم كه اينها از شدت خوشحالى گريه مى كنند، امّا نه، اين اشك شوق نيست. اين اشك غم است. به يكى از آنها رو مى كنى و مى گويى: “چه شده است؟ آخر حرفى بزنيد". 

همه نگاه ها متوجّه مُنذر و عبد الله است. گويا آنها مى خواهند خصوصى با امام سخن بگويند و منتظرند تا دور امام خلوت شود. 

امام نگاهى به ياران خود مى كند و مى فرمايد: 

ــ من هيچ چيز را از ياران خود پنهان نمى كنم. هر خبرى داريد در حضور همه بگوييد. 

ــ آيا شما آن اسب سوارى را كه ديروز از كوفه مى آمد ديديد؟ 

ــ آرى. 

ــ آيا از او سؤالى پرسيديد؟ 

ــ ما مى خواستيم از او در مورد كوفه خبر بگيريم. ولى او مسير خود را تغيير داد و به سرعت از ما دور شد. 

ــ وقتى ما با او روبرو شديم از او در مورد كوفه سؤال كرديم. ما آن اسب سوار را مى شناختيم. او از قبيله ما و مردى راستگوست. او به ما خبر داد كه مسلم بن عقيل… 

بغض در گلو، اشك در چشم… 

همه نفس ها در سينه حبس شده است!  

آنها چنين ادامه مى دهند:

 "مسلم بن عقيل در كوفه غريبانه كشته شده است.

 آن اسب سوار ديده است كه پيكر بى جان او را در كوچه هاى كوفه به زمين مى كشيدند". 

نگاه ها متوجّه امام است. همه مبهوت مى شوند. آيا اين خبر راست است؟ امام سر خود را پايين مى اندازد و سه بار مى گويد:

” إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُون. 

خدا مسلم و هانى را رحمت كند".113 

قطرات اشك به آرامى بر گونه هاى امام سرازير مى شود. صداى گريه امام به گوش همه مى رسد. بغض همه مى تركد و صداى گريه همه بلند مى شود. 

امام، برادرانِ مسلم را به حضور طلبيده و به آنان مى فرمايد: 

ــ اكنون كه مسلم شهيد شده است، نظر شما چيست؟  

ــ به خدا قسم ما از اين راه باز نمى گرديم. ما به سوى كوفه مى رويم تا انتقام خون برادرمان را بگيريم و يا اينكه به فيض شهادت برسيم.114 

آری ! شهادت مظلومانه و غریبانه مسلم دل همه را به درد آورده است .

 یاران امام، مصمَم تر از قبل به ادامه راه می اندیشیند. مگر مسلم چه گناهی کرده بود که باید او را چنین غریبانه و مظلومانه به شهادت برسانند.

جانم به فدایت ، ای مسلم ! بعد از تو زندگی دنیا را چه سود. ما می آییم تا راه توبى رهرو نماند. 

* * * 

عصر روز چهارشنبه، بيست و سوم ذى الحجّه است. ما به منزلگاه “زُباله” رسيده ايم. 

تقريباً بيش از نيمى از راه را آمده ايم. امام دستور توقّف در اين منزل را مى دهد و خيمه ها بر پا مى شود. 

همسفرم! آنجا را نگاه كن! اسب سوارى از سوى كوفه مى آيد و با خود نامه اى دارد. او خدمت امام مى رسد و مى گويد:

 "نام من اياس است. چهار روز قبل، ابن اشعث فرمانده نيروهاى ابن زياد اين نامه را به من داد تا براى شما بياورم". 

من با تعجّب از او مى پرسم چطور شده است كه فرمانده نيروهاى ابن زياد، براى امام حسين(علیه السلام) نامه نوشته است؟ 

نزديك او مى روم و در اين مورد از او سؤال مى كنم. او مى گويد:

 "وقتى كه مسلم به مرگ خود يقين پيدا كرد از ابن اشعث (فرمانده نيروهاى ابن زياد) خواست تا نامه اى را براى حسين بنويسد و او را از حوادث كوفه با خبر كند. ابن اشعث چون به مسلم قول داده بود به قول خود وفا كرد و مرا مأمور كرد تا اين نامه را براى حسين بياورم".

امام نامه را باز مى كند و آن را مى خواند. ابن اشعث نوشته است كه مسلم در آخرين لحظه هاى زندگى خود، اين پيام را براى امام حسين(علیه السلام) داشته است:

 "من در دست دشمنان اسير شده ام و مى دانم كه ديگر شما را نمى بينم. اى مولاى من! اهل كوفه به من دروغ گفتند". 

اشك امام جارى مى شود. آرى! حقيقت دارد، مسلم يار با وفاى امام، مظلومانه شهيد شده است. 

امام در حالى كه اشك از ديدگانش جارى است، رو به آسمان مى كند و مى گويد: “خدايا! شيعيان مرا در جايگاهى رفيع مهمان نما و همه ما را در سايه رحمت خود قرار بده".115

 

ادامه دارد…

 

✨?الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج?✨

 

 نظر دهید »

تو برای امام حسین چکار کردی!؟

26 مرداد 1401 توسط خادم المهدی

امام حسین علیه السلام خیلی زحمت ما را کشیده…

تو براش چکار کردی!؟

 


 نظر دهید »

همراه با کاروان از مدینه تا شام...

26 مرداد 1401 توسط خادم المهدی

❣﷽❣

قسمت ۱۸

 

آيا آنها در بيعت خود ثابت قدم خواهند ماند؟ به راستى راز گريه امام چيست؟ 

* * * 

غروب پانزدهم ذى الحجّه است. ما هفت روز است كه در راه هستيم. 

اين جا منزلگاه “حاجِز” است و ما تقريباً يك سوم راه را آمده ايم. كمى آن طرف تر يك دو راهى است. يك راه به سوى بصره مى رود و راه ديگر به سوى كوفه. اين جا جاى خوبى است. آب و درختى هم هست تا كاروانيان نفسى تازه كنند. 

به راستى، در كوفه چه مى گذرد؟ آيا كسى از كوفه خبرى دارد؟ آن طرف را ببين! آنها گروهى از مردم هستند كه در بيابان ها زندگى مى كنند. خوب است

 برويم و از آنها خبرى بگيريم. 

ــ برادر سلام. 

ــ سلام. 

ــ ما از كاروان امام حسين(علیه السلام) هستيم. آيا شما از كوفه خبرى داريد؟ 

ــ نه، اين قدر مى دانيم كه تمام مرزهاى عراق بسته شده است. نيروهاى زيادى نزديك كوفه مستقر شده اند. به هيچ كس اجازه نمى دهند كه وارد كوفه شده و يا از آن شهر خارج شود.98 

همه، نگران مى شوند. در كوفه چه خبر است؟ اهل كوفه براى ما نامه نوشته اند و ما را دعوت كرده اند. پس آن نيروها براى چه آمده اند و راه ها را بسته اند؟ 

حتماً مى خواهند از آمدن لشكر يزيد به كوفه جلوگيرى كنند و به استقبال ما بيايند تا ما را با عزّت و احترام به كوفه ببرند. 

راستى چرا كوفه در محاصره است؟ چرا همه چيز اين قدر عجيب به نظر مى آيد؟ كاش مى شد خبرى از كوفه گرفت. از آن وقتى كه مسلم براى امام نامه نوشت، ديگر كسى خبرى از كوفه نياورده است. 

امام تصميم مى گيرد كه يكى از ياران خود را به سوى كوفه بفرستد تا براى او خبرى بياورد. آيا شما مى دانيد چه كسى براى اين مأموريّت انتخاب خواهد شد؟ 

اكنون كه راه ها به وسيله دشمنان بسته شده است، فقط كسى مى تواند به اين مأموريّت برود كه به همه راه هاى اصلى و فرعى آشنا باشد. او بايد اهل كوفه باشد و آن منطقه ها را به خوبى بشناسد. 

چه كسى بهتر از قَيْس اَسَدى! 

او بارها بين كوفه و مكّه رفت و آمد كرده و پيام هاى مردم كوفه را به امام رسانيده است. 

نگاه كن! قيس دو زانو خدمت امام نشسته است. امام قلم و كاغذى را مى طلبد و شروع به نوشتن مى كند: “نامه مسلم به من رسيد و او به من گزارش داده است كه شما همراه و ياور من خواهيد بود. من روز سه شنبه گذشته از مكّه بيرون آمدم. اكنون فرستاده من، قيس، نزد شماست. خود را آماده كنيد كه به خواست خدا به زودى نزد شما خواهم آمد".99 

امام نامه را مهر كرده و به قيس تحويل مى دهد تا آن را به كوفه ببرد و خبرى بياورد. قيس نامه را بر چشم مى نهد و آماده حركت مى شود. امام او را در آغوش مى گيرد و اشك در چشمانش حلقه مى زند.

 او سوار بر اسب پيش مى تازد و كم كم از ديده ها محو مى شود. 

حسّ غريبى به من مى گويد كه ديگر قيس را نخواهيم ديد. 

* * * 

ببين چه جاى سرسبز و خرّمى! 

درختان فراوان، سايه هاى خنك و نهر آب. اين جا خيلى با صفاست. خوب است قدرى استراحت كنيم. همه كاروانيان به تجديد قوا نياز دارند. 

امام دستور توقّف مى دهد و كاروان به مدّت يك شبانه روز در اين جا منزل مى كند. نام اين مكان “خُزَيْميّه” است. 

ما ده روز است كه در راه هستيم وامشب شب هجدهم ذى الحجّه است، خداى من! داشتم فراموش مى كردم

كه امشب، شب عيد غدير است! 

همان طور كه مى دانى، رسم بر اين است كه همه مردم، روز عيد غدير به ديدن فرزندان حضرت زهرا(سلام الله علیها) بروند. ما فردا صبح بايد اوّلين كسانى باشيم كه به ديدن امام حسين(علیه السلام) مى رويم.

هوا روشن شده است و امروز عيد است. 

همسفر خوبم! برخيز! مگر قرار نبود اوّلين نفرى باشيم كه به خيمه امام مى رويم. 

با خوشحالى به سوى خيمه امام حركت مى كنيم. روز عيد و روز شادى است. 

آيا مى شنوى؟ گويا صداى گريه مى آيد! كيست كه اين چنين اشك مى ريزد؟ 

او زينب(سلام الله علیها) است كه در حضور برادر نشسته است: 

ــ خواهرم، چه شده، چرا اين چنين نگرانى؟ 

ــ برادر، ديشب زير آسمان پر ستاره قدم مى زدم، كه ناگهان از ميان زمين و آسمان صدايى شنيدم كه مى گفت: “اى ديده ها! بر اين كاروان كه به سوى مرگ مى رود گريه كنيد".100 

امام، خواهر را به آرامش دعوت مى كند و مى فرمايد: “خواهرم! هر آنچه خداوند براى ما تقدير نموده است، همان خواهد شد".101 

آرى! اين كاروان به رضاى خدا راضى است.

 

ادامه دارد…

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 12
  • 13
  • 14
  • ...
  • 15
  • ...
  • 16
  • 17
  • 18
  • ...
  • 19
  • ...
  • 20
  • 21
  • 22
  • ...
  • 28
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

نذر فرج

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اخلاقی
  • بدون موضوع
  • بصیرت افزایی
  • بوی بهشت
    • اشک تقوا
    • بصیرت
    • تحلیل شهید مطهری از جهالت مردم در واقعه کربلا
    • تکرار کربلا
    • رجزخوانی حاج ابوذر
    • رجزخوانی حاج میثم
    • رجزخوانی حسین طاهری
    • شبهه عزاداری دهه اول محرم
    • عاشقانه های امام حسین
    • عاقبت بخیری فرزندان
    • فلسفه عزاداری
    • قیام کربلا
    • من ایرانم و تو عراقی...
    • نصرت امام
    • نماهنگ آقا نیا
    • نماهنگ حسین جان
    • چرا عاشورا؟
    • کشتی نجات
  • تربیت بنیادی
  • تفسیر
  • تقرب
    • اولین قدم به سمت خدا
    • راه حلی برای تفریح با خدا
  • حجاب
    • اقسام حجاب
    • حجاب در قرآن
    • کشف حجاب
  • خانواده
    • مدیریت در خانواده
    • همسرانه
  • درباره نصوح
  • سوالات ذهنی
  • سیاسی
    • امام خامنه ای
    • حمایت از مظلوم
    • حمایت فلسطین
    • سیدهاشم الحیدری
    • مهسا امینی
  • سیاسی
  • شبهات مجازی
  • شهیدانه
  • عاشقانه با امام زمان
  • فضای مجازی
  • معارف قرآنی
    • اقسام عفت در قرآن
    • امر به معروف و نهی از منکر
    • گناه کردن
  • نجاست سگ
  • هم نوا با قرآن
  • ویژه مباهله
  • ویژه مباهله
  • پوتین در ایران
  • چادرانه
  • کشف حجاب
  • گره گشا
  • گناهان زبان
    • آبروریزی
    • تهمت
    • مسخره کردن
  • یک جرعه معرفت

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

پیوندهای وبلاگ

  • Kashfehejab
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس