همراه با کاروان از مدینه تا شام...
❣﷽❣
قسمت ۲۲
با تاريك شدن هوا همه به خيمه هاى خود مى روند، مگر جوانانى كه مسئول نگهبانى هستند.
آنجا را نگاه كن! دو اسب سوار به اين طرف مى آيند. به راستى، آنها كيستند كه چنين شتابان مى تازند؟ گويا از مكّه مى آيند.
آنها فرسنگ ها راه را به عشق پيوستن به اين كاروان طى كرده اند. نام آنها عبدالله و مُنذر است.
آنها وارد خيمه امام مى شوند. خدمت امام مى رسند و دست آن حضرت را مى بوسند. ببين! آنها چقدر خوشحال اند كه به آرزوى خود رسيده اند.
خدايا! شكر.
خداى من! اين دو آرام آرام اشك مى ريزند.
من گمان مى كنم كه اينها از شدت خوشحالى گريه مى كنند، امّا نه، اين اشك شوق نيست. اين اشك غم است. به يكى از آنها رو مى كنى و مى گويى: “چه شده است؟ آخر حرفى بزنيد".
همه نگاه ها متوجّه مُنذر و عبد الله است. گويا آنها مى خواهند خصوصى با امام سخن بگويند و منتظرند تا دور امام خلوت شود.
امام نگاهى به ياران خود مى كند و مى فرمايد:
ــ من هيچ چيز را از ياران خود پنهان نمى كنم. هر خبرى داريد در حضور همه بگوييد.
ــ آيا شما آن اسب سوارى را كه ديروز از كوفه مى آمد ديديد؟
ــ آرى.
ــ آيا از او سؤالى پرسيديد؟
ــ ما مى خواستيم از او در مورد كوفه خبر بگيريم. ولى او مسير خود را تغيير داد و به سرعت از ما دور شد.
ــ وقتى ما با او روبرو شديم از او در مورد كوفه سؤال كرديم. ما آن اسب سوار را مى شناختيم. او از قبيله ما و مردى راستگوست. او به ما خبر داد كه مسلم بن عقيل…
بغض در گلو، اشك در چشم…
همه نفس ها در سينه حبس شده است!
آنها چنين ادامه مى دهند:
"مسلم بن عقيل در كوفه غريبانه كشته شده است.
آن اسب سوار ديده است كه پيكر بى جان او را در كوچه هاى كوفه به زمين مى كشيدند".
نگاه ها متوجّه امام است. همه مبهوت مى شوند. آيا اين خبر راست است؟ امام سر خود را پايين مى اندازد و سه بار مى گويد:
” إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُون.
خدا مسلم و هانى را رحمت كند".113
قطرات اشك به آرامى بر گونه هاى امام سرازير مى شود. صداى گريه امام به گوش همه مى رسد. بغض همه مى تركد و صداى گريه همه بلند مى شود.
امام، برادرانِ مسلم را به حضور طلبيده و به آنان مى فرمايد:
ــ اكنون كه مسلم شهيد شده است، نظر شما چيست؟
ــ به خدا قسم ما از اين راه باز نمى گرديم. ما به سوى كوفه مى رويم تا انتقام خون برادرمان را بگيريم و يا اينكه به فيض شهادت برسيم.114
آری ! شهادت مظلومانه و غریبانه مسلم دل همه را به درد آورده است .
یاران امام، مصمَم تر از قبل به ادامه راه می اندیشیند. مگر مسلم چه گناهی کرده بود که باید او را چنین غریبانه و مظلومانه به شهادت برسانند.
جانم به فدایت ، ای مسلم ! بعد از تو زندگی دنیا را چه سود. ما می آییم تا راه توبى رهرو نماند.
* * *
عصر روز چهارشنبه، بيست و سوم ذى الحجّه است. ما به منزلگاه “زُباله” رسيده ايم.
تقريباً بيش از نيمى از راه را آمده ايم. امام دستور توقّف در اين منزل را مى دهد و خيمه ها بر پا مى شود.
همسفرم! آنجا را نگاه كن! اسب سوارى از سوى كوفه مى آيد و با خود نامه اى دارد. او خدمت امام مى رسد و مى گويد:
"نام من اياس است. چهار روز قبل، ابن اشعث فرمانده نيروهاى ابن زياد اين نامه را به من داد تا براى شما بياورم".
من با تعجّب از او مى پرسم چطور شده است كه فرمانده نيروهاى ابن زياد، براى امام حسين(علیه السلام) نامه نوشته است؟
نزديك او مى روم و در اين مورد از او سؤال مى كنم. او مى گويد:
"وقتى كه مسلم به مرگ خود يقين پيدا كرد از ابن اشعث (فرمانده نيروهاى ابن زياد) خواست تا نامه اى را براى حسين بنويسد و او را از حوادث كوفه با خبر كند. ابن اشعث چون به مسلم قول داده بود به قول خود وفا كرد و مرا مأمور كرد تا اين نامه را براى حسين بياورم".
امام نامه را باز مى كند و آن را مى خواند. ابن اشعث نوشته است كه مسلم در آخرين لحظه هاى زندگى خود، اين پيام را براى امام حسين(علیه السلام) داشته است:
"من در دست دشمنان اسير شده ام و مى دانم كه ديگر شما را نمى بينم. اى مولاى من! اهل كوفه به من دروغ گفتند".
اشك امام جارى مى شود. آرى! حقيقت دارد، مسلم يار با وفاى امام، مظلومانه شهيد شده است.
امام در حالى كه اشك از ديدگانش جارى است، رو به آسمان مى كند و مى گويد: “خدايا! شيعيان مرا در جايگاهى رفيع مهمان نما و همه ما را در سايه رحمت خود قرار بده".115
ادامه دارد…
✨?الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج?✨