نذر فرج

عجیبه که بی تو هنوز زنده ایم،عجیبه که بی تو نفس می کشیم...
  • خانه 

همراه با کاروان از مدینه تا شام...

25 شهریور 1401 توسط خادم المهدی

 

            ❣﷽❣

قسمت۲۹

  

امروز چهارشنبه اوّل ماه محرّم است و ما در دل بيابان ها پيش مى رويم. 

سربازان حُرّ خسته شده اند. آنها به يكديگر مى گويند: “تا كى بايد در اين بيابان ها سرگردان باشيم؟ چرا حرّ، كار را يكسره نمى كند؟ چرا ما را اين طور معطّل خود كرده است؟ ما با يك حمله مى توانيم حسين و ياران او را به قتل برسانيم". 

 

خرابه هايى به چشم مى خورد. اين جا قصر بنى مقاتِل نام دارد. اين خرابه اى كه مى بينى روزگارى قصرى باشكوه بوده است. به دستور امام در اين جا منزل مى كنيم. لشكر حُرّ هم مانند ما متوقّف مى شود.

 

آنجا را نگاه كن! خيمه اى برافراشته شده و اسبى كنار خيمه ايستاده و نيزه اى بر زمين استوار است. آن خيمه از آن كيست؟ 

 

خبر مى آيد كه صاحب اين خيمه عُبَيْد الله جُعْفى است. او از شجاعان و پهلوانان عرب است، طورى كه تنها نام او لرزه بر اندام همه مى اندازد. 

 

پهلوان كوفه اين جا چه مى كند؟ او از كوفه بيرون آمده است تا مبادا ابن زياد از او بخواهد كه در لشكر او حضور پيدا كند.152 

 

امام يكى از ياران خود را نزد پهلوان مى فرستد تا به او خبر دهد كه امام حسين(علیه السلام)مى خواهد تو را ببيند. پيك امام نزد او مى رود و مى گويد:

 

ــ سلام بر پهلوان كوفه! امام حسين(علیه السلام) تو را به حضور خود طلبيده است. 

ــ سلام بر شما! حسين از من چه مى خواهد؟ 

ــ مى خواهد كه او را يارى كنى. 

ــ سلام مرا به او برسان و بگو كه من از كوفه بيرون آمدم تا در ميان جمع دشمنانش نباشم. من با حسين دشمن نيستم و البته قصد همراهى او را نيز ندارم. من از فتنه كوفه خود را كنار كشيده ام.153 

 

فرستاده امام برمى گردد و پيام او را مى رساند. امام با شنيدن پيام از جا برمى خيزد و به سوى خيمه او مى رود.  

پهلوان كوفه به استقبال امام مى آيد. او كودكانى را كه دور امام پروانه وار حركت مى كردند، مى بيند و دلش منقلب مى شود. گوش كن! اكنون امام با او سخن مى گويد: 

 

ــ تو مى دانى كه كوفيان براى من نامه نوشته اند و مرا دعوت كرده اند تا به كوفه بروم امّا اكنون پيمان شكسته اند. آيا نمى خواهى كارى كنى كه خدا تمام گناهان تو را ببخشد؟ 

ــ من گناهان زيادى انجام داده ام. چگونه ممكن است خدا گناهان مرا ببخشد؟ 

ــ با يارى كردن من. 

ــ به خدا مى دانم هر كس تو را يارى كند روز قيامت خوشبخت خواهد بود، امّا من يك نفر هستم و نمى توانم كارى براى تو بكنم. تمام كوفه به جنگ تو مى آيند. حال من با تو باشم يا نباشم، فرقى به حال شما نمى كند. تعداد دشمنان شما بسيار زياد است. من آماده مرگ نيستم و نمى توانم همراه شما بيايم. ولى اين اسب من از آن شما باشد. يك شمشير قيمتى نيز، دارم آن هم از آن شما… 

 

ــ من يارى خودت را خواستم نه اسب و شمشيرت را. اكنون كه ياريم نمى كنى از اين جا دور شو تا صداى مظلوميّت مرا نشنوى. چرا كه اگر صدايم را بشنوى و ياريم نكنى، جايگاهت دوزخ خواهد بود.154 

 

چه شد كه اين پهلوان پيشنهاد يارى امام را قبول نكرد. او با خود فكر كرد كه اگر من به يارى امام حسين(علیه السلام) بشتابم فايده اى براى او ندارد. من ياريش بكنم يا نكنم، فرقى نمى كند و اهل كوفه او را شهيد مى كنند، ولى امام حسين(علیه السلام) از او خواست تا وظيفه گرا باشد. يعنى ببيند كه الآن وظيفه او چيست؟ آيا نبايد به قدر توان از حق دفاع كرد؟ ببين كه وظيفه امروز تو چيست و آن را انجام بده، حال چه به نتيجه مطلوب برسى، چه نرسى. اين درس مهمّى است كه امام حسين(علیه السلام) به همه تاريخ داد. 

 

در مقابل گناه و فساد سكوت نكن! اگر در جامعه هزاران فساد و گناه است، بى خيال نشو و نگو من كارى نمى توانم بكنم. اگر مى توانى با يك زشتى و پليدى مقابله كنى اين كار را بكن. 

* * * 

امام دستور مى دهد تا مشك ها را پر از آب كنيم و حركت كنيم. 

خيمه ها جمع مى شود و همه آماده حركت مى شوند. ساعتى مى گذرد. 

 

امام بر اسب خويش سوار است و لحظه اى خواب بر چشم او غلبه مى كند و چون چشم مى گشايد، اين آيه را مى خواند:

 

 ( إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُون). 

 

على اكبر جلو مى رود و مى گويد: 

ــ پدر جان! چه شده است؟ 

ــ عزيزم، لحظه اى خواب چشم مرا ربود. در خواب، سوارى را ديدم كه مى گفت:

 

 "اين كاروان منزل به منزل مى رود و مرگ هم به دنبال آنهاست". پسرم! اين خبر مرگ است كه به ما داده شده است.155 

 

ــ پدر جان! مگر ما بر حق نيستيم؟ 

ــ آرى! سوگند به خدايى كه همه به سوى او مى روند ما بر حق هستيم. 

ــ اگر چنين است ما از مرگ نمى ترسيم، چرا كه راه ما حق است.156 

 

ادامه_دارد…

 

✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨

 نظر دهید »

همراه با کاروان از مدینه تا شام...

25 شهریور 1401 توسط خادم المهدی

 

            ❣﷽❣

 

قسمت۲۸

 

ــ آيا از قَيس هم خبرى داريد؟ 

ــ همان قَيس كه نامه شما را براى اهل كوفه آورد؟ 

ــ آرى، از او چه خبر؟ 

ــ او در مسير كوفه گرفتار مأموران ابن زياد شد. نقل شده كه نامه شما را در دهان قرار داده و بلعيده است تا مبادا نام ياران شما براى ابن زياد فاش شود. او را دستگير كردند و نزد ابن زياد بردند. ابن زياد به او گفته بود:

 

 "يا نام ها را برايم بگو يا اينكه در مسجد كوفه به منبر برو و حسين و پدرش على را ناسزا بگو". او پيشنهاد دوم را قبول مى كند. ما در مسجد بوديم كه او را آوردند و او با صداى بلند فرياد زد: 

 

“اى مردم كوفه! امام

حسين(علیه السلام)، به سوى شما مى آيد، اكنون برخيزيد و او را يارى كنيد كه او منتظر يارى شماست". بلافاصله پس از آن ابن زياد دستور داد تا او را فوراً به قتل برسانند. 

 

امام با شنيدن جريان شهادت قَيس اشك مى ريزد و مى فرمايد: “خدايا! قَيس را در بهشت مهمان كن".148 

* * * 

نماز ظهر را در زير سايه درختان مى خوانيم و حركت مى كنيم. 

 

حُرّ رياحى از ترس اينكه عدّه اى به كمك امام بيايند، ما را مجبور مى كند تا همين طور در دل بيابان ها به حركت ادامه بدهيم. لحظه به لحظه از كوفه دور مى شويم! 

 

كاروان ما به حركت ادامه مى دهد و سپاه حُرّ نيز همراه ما مى آيد. سكوت مرگ بارى بر اين صحرا حكم فرما شده است. راستش را بخواهى من كه خسته شده ام. آخر تا كى بايد سرگردان باشيم

 

 طِرِمّاح كه خستگى من و ديگر كاروانيان را مى بيند مى فهمد كه بايد از هنر شاعريش استفاده كند. او مى خواهد شعرى را كه ساعتى قبل سروده است بخواند. براى اين كار سوار بر شتر در جلو كاروان مى ايستد و با صداى بلند مى خواند: 

يا ناقتي لا تجزعي من زجري***وامضي بنا قبل طلوع الفجرِ…149 

 

نمى دانم چگونه زيبايى اين شعر را به زبان فارسى بيان كنم، امّا خوب است اين شعر فارسى را برايت بخوانم، شايد بتوانم پيام طِرِمّاح را بيان كنم:

  

تا خار غم عشقت، آويخته در دامن***كوته نظرى باشد، رفتن به گلستان ها 

گر در طلبت ما را، رنجى برسد غم نيست***چون عشق حَرَم باشد، سهل است بيابان ها 

 

نمى دانم تا به حال برايت پيش آمده است كه در حال و هواى خودت باشى، امّا ناگهان به ياد خاطره غمناكى بيفتى و سكوت تمام وجود تو را بگيرد، به گونه اى كه هر كس در آن لحظه نگاهت كند غم و اندوه را در چهره تو بخواند. نگاه كن، طِرِمّاح به يكباره سكوت مى كند. همه تعجّب مى كنند.  

 

به راستى چرا طِرِمّاح ساكت شده و همين طور مات و مبهوت، بيابان را نگاه مى كند؟  

اين بار تو جلو مى روى و او را صدا مى زنى، امّا او جواب تو را نمى دهد. بار ديگر صدايش مى كنى و به او مى گويى:

 

ــ طِرِمّاح به چه فكر مى كنى؟ 

ــ ديروز كه از كوفه مى آمدم، صحنه اى را ديدم كه جانم را پر از غم كرد. 

ــ بگو بدانم چه ديدى؟ 

ــ ديروز وقتى از كوفه بيرون آمدم، اردوگاه بزرگى را ديدم كه مردم با شمشيرها و نيزه ها در آنجا مستقر شده بودند. همه آنها آماده بودند تا با حسين(علیه السلام) بجنگند. 

 

ــ عجب! آنها به جنگِ مهمان خود مى روند. 

ــ باور كن من تا به حال، لشكرى به اين بزرگى نديده بودم. 

طِرِمّاح در اين فكر است كه امام حسين(علیه السلام) چگونه مى خواهد با اين ياران كم، با آن سپاه بزرگ بجنگد.150 

 

ناگهان فكرى به ذهن طرماح مى رسد. با عجله نزد امام مى رود: 

ــ مولاى من، پيشنهادى دارم. 

ــ بگو، طرماح! 

ــ به زودى لشكر بزرگ كوفه به جنگ شما خواهد آمد. شما بايد در جايى سنگر بگيريد. در راه حجاز، كوهى وجود دارد كه قبيله ما در جنگ ها به آن پناه مى برند و دشمن هرگز نتوانسته است بر آنجا غلبه كند. آنجا پناهگاه خوبى است و شما را از شر دشمنان حفظ مى كند. من به شما قول مى دهم وقتى آنجا برسيم از قبيله ما، ده هزار نفر به يارى شما بيايند و تا پاى جان از شما دفاع كنند. 

 

امام قدرى فكر مى كند و آن گاه رو به طرماح مى كند و مى فرمايد: “خدا به تو و قبيله تو پاداش خير دهد ، امّا من به آنجا نمى آيم، براى اينكه من با حُرّ رياحى پيمان بسته ام و نمى توانم پيمان خود را بشكنم". 

 

آرى! قرار بر اين شد كه ما به سوى مدينه برنگرديم و در مقابل، حُرّ از نبرد با ما خوددارى كند. 

 

اگر امام حسين(علیه السلام) به سوى قبيله طرماح مى رفت، جان خود و همراهان خود را نجات مى داد، امّا اين خلاف پيمانى بود كه با دشمن بسته است.151

 

مرام امام حسين(علیه السلام)، وفادارى است حتّى با دشمن! 

هرگز عهد و پيمان را نشكن; زيرا رمز جاودانگى انسان در همين است كه در سخت ترين شرايط، حتّى با دشمنان خود نامردى نكند.

 

ادامه_دارد…

 

✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨

 

 

 

 نظر دهید »

همراه با کاروان از مدینه تا شام...

25 شهریور 1401 توسط خادم المهدی

 

            ❣﷽❣

قسمت۲۶

ــ پس به ميدان مبارزه بيا! آيا حسين را از مرگ مى ترسانى؟ 

ياران امام، شمشيرهاى خود را از غلاف بيرون مى آورند. عبّاس،

على اكبر، عَون، جعفر و همه ياران امام به صف مى ايستند. 

لشكر حُرّ هم، آماده جنگ مى شوند و منتظرند كه دستور حمله صادر شود. 

نگاه كن! حُرّ، سر به زير انداخته و سكوت كرده است. او در فكر

است كه چه كند. عرق بر پيشانى او نشسته است. 

او به امام رو مى كند و مى گويد: “اى حسين! هر مسلمانى اميد

به شفاعت جدّ تو دارد. من مى دانم اگر با تو بجنگم، دنيا و

آخرتم تباه است، امّا چه كنم مأمورم و معذور!". امام به سخنان او گوش فرا مى دهد. 

حُرّ، دوباره سكوت مى كند. ناگهان فكرى به ذهن او مى رسد و

به امام پيشنهاد مى دهد: “شما راهى غير از راه كوفه و مدينه را

در پيش بگير و برو تا من بهانه اى نزد ابن زياد داشته باشم و

نامه اى به او بنويسم و كسب تكليف كنم".137 

حُرّ به امام چشم دوخته است و با خود مى گويد: “خدا كند امام

اين پيشنهاد را بپذيرد". 

او باور نمى كند كه امام هرگز با يزيد بيعت نخواهد كرد. او خيال

مى كند اكنون كه اهل كوفه پيمان خود را شكسته اند و امام

بدون يار و ياور مانده است، با يزيد سازش خواهد كرد. 

اگر امام، سخن حُرّ را قبول نكند و نخواهد به سوى مدينه

بازگردد، بايد با اين لشكر وارد جنگ شود، ولى امام نمى خواهد

آغاز كننده جنگ باشد. امام براى جنگ نيامده است. 

اكنون كه حُرّ نيز، دست به شمشير نبرده و اين پيشنهاد را داده

است، امام سخن او را مى پذيرد. 

حُرّ اين نامه را براى ابن زياد مى نويسد: “من در نزديكى هاى

كوفه به كاروان حسين رسيدم، امّا او حاضر به تسليم نشد. من

نيز با لشكر او را تعقيب مى كنم".138 

شمشيرها در غلاف ها قرار مى گيرد و آرامش بر همه جا حكم

فرما مى شود. كودكان اشك چشم خود را پاك مى كنند. 

* * * 

ما آماده حركت هستيم، امّا نه به سوى كوفه و نه به سوى

مدينه. پس به كجا؟ خدا مى داند. 

ما قرار است راه بيابان را پيش گيريم تا ببينيم چه مى شود. 

امام قبل از حركت، با ياران خود سخن مى گويد:  

همه مردم، بنده دنيا هستند و ادّعاى مسلمانى مى كنند، امّا

زمانى كه امتحان پيش آيد دين داران اندك و ناياب مى شوند.

ببينيد چگونه حق مرده است و باطل زنده شده است. 

امروز مؤمن بايد مشتاق شهادت باشد. بدانيد من امروز مرگ را

مايه افتخار خود مى دانم و سازش با ستمگران را مايه خوارى و

ذلّت".139

سخن امام، همه چيز را روشن مى كند. امام به سوى شهادت مى

رود و هرگز با يزيد سازش نخواهد كرد. 

امام از يارى مردم كوفه نااميد شده است. آرى! مردم كوفه به

دروغ ادّعاى مسلمانى كردند. آن روزى كه آنها به امام نامه

نوشتند تا امام به كوفه بيايد هنوز ابن زياد در كار نبود. 

 

شهر آرام بود و هر كس براى اينكه خودش را آدم خوبى معرّفى

كند به امام نامه مى نوشت.

 شايد چشم و هم چشمى هم شده بود. آن محلّه پانصد نامه

نوشته اند پس ما بايد ششصد نامه بنويسيم. ما نبايد در مقابل

آنها كم بياوريم. آرى، دوازده هزار نامه براى امام نوشتند: “اى

حسين! بيا كه ما همه، سرباز تو هستيم". 

اكنون كه ابن زياد خون آشام، به كوفه آمده است و قصد دارد كه

ياران امام حسين(علیه السلام) را قتل عام كند، كيست كه

حسينى باقى بماند؟ اين جاست كه دين داران ناياب مى شوند. 

بعد از سخنان امام، اكنون نوبت ياران است تا سخن بگويند.

اين زُهير است كه برمى خيزد با اين كه فقط پنج روز است كه

حسينى شده، امّا اوّلين كسى است كه سخن مى گويد: 

“اى حسين! سخنان تو را به جان شنيديم. به خدا قسم اگر قرار

باشد ميان زندگانى جاويد دنيا و كشته شدن در راه تو، يكى را

انتخاب كنيم، همانا كشته شدن را انتخاب خواهيم كرد".140 

چه كلام زيبا و دلنشينى! هيچ كس باور نمى كند اين همان

كسى است كه پنج روز قبل، شيعه شده و به كاروان عشق

پيوسته است. 

چه شده كه او اين قدر عوض شده و اين گونه، گوى سبقت را از

همه ربوده است و از عشق و وفادارى خود سخن مى گويد.

اكنون نوبت بُرَير است، او از جا برمى خيزد. 

آيا او را مى شناسى؟ او معلّم قرآن كوفه است. محاسن سفيد و

قامت رشيدش را نگاه كن! 

او چنين مى گويد:

 "اى فرزند پيامبر! خداوند بر ما منّت نهاده كه افتخار شمشير

زدن در ركاب تو را نصيب ما كرده است. ما آماده ايم تا جانمان را

فداى شما كنيم".141 

ادامه_دارد…

✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨

 

 

 

 نظر دهید »

صفر یعنی...!!!

10 شهریور 1401 توسط خادم المهدی

صفر، حدیث سفرِ اولین مسافر است! 

با پاهای تاول زده،

و دلتنگی‌های بهانه‌گیر …

صفر؛ موسم باز شدن زخم‌های کهنه است! 

چیزی شبیه خار که در زخم پای کودکی فرو می‌رود!

 صفر، اصلاً روایت بی‌تابی قدم‌هاست! 

فصل انگشتان تاول زده،

فصل دلتنگی‌های بهانه‌گیر! 

⚡️تو بی‌تاب، بدنبال پدرت “حسین”

و ما بی‌تاب، بدنبال ….

دردی مشترک در مسیری مشترک!

گویی اینجا، مسیرِ بی‌تابیِ یتیمان تاریخ است! 

 نظر دهید »

همراه با کاروان از مدینه تا شام...

10 شهریور 1401 توسط خادم المهدی

❣﷽❣

قسمت۳۰

 

چه خوب پاسخ دادى اى على اكبر! سخن تو آرامش را به قلب پدر هديه كرد. پدر تو را نگاه مى كند و در چشمانش رضايت و عشق موج مى زند. 

ــ پسرم، خداوند تو را خير دهد. 

كاروان حركت مى كند. منزلگاه بعدى ما كربلاست. 

* * * 

امروز پنجشنبه دوم محرّم است و آفتاب سوزان صحرا بر همه جا مى تابد. سربازان حُرّ خسته شده اند و اصرار مى كنند تا فرمانده آنها امام را دستگير كند و نزد ابن زياد ببرد. 

حُرّ با امام سخن مى گويد و از آن حضرت مى خواهد تا همراه او نزد ابن زياد برود، ولى امام قبول نمى كند.  

بعضى از سربازان حُرّ به او مى گويند: “دستور جنگ را بدهيد". ولى حُرّ آنها را به ياد پيمانى كه با امام حسين(علیه السلام) بسته است، مى اندازد و مى گويد: “من پيمان خود را نمى شكنم".

آنجا را نگاه كن! اسب سوارى، شتابان به اين سو مى آيد. او نزديك مى شود و مى گويد كه نامه اى از ابن زياد براى حُرّ آورده است. 

همه منتظرند. حالا ديگر از اين سرگردانى نجات پيدا مى كنند. حُرّ نامه را مى گشايد: “از ابن زياد به حُرّ، فرمانده سپاه كوفه: زمانى كه اين نامه به دست تو رسيد سخت گيرى بر حسين و يارانش را آغاز كن. حسين را در بيابانى خشك و بى آب گرفتار ساز، تا جايى كه هيچ پناهگاه و سنگرى نداشته باشد".157 

او نامه را نزد امام مى آورد و آن را مى خواند و مى گويد: “بايد اين جا فرود آييد". اين جا بيابانى خشك و بى آب است و صحرايى است صاف، مثل كف دست. 

صداى گريه بچّه ها به گوش مى رسد. ترس و وحشت، در دل كودكان نشسته است. به راستى، آيا اين رسم مهمان نوازى است؟ امام نگاهى به بچّه ها مى اندازد. نمى دانم چه مى شود كه دل دريايى امام، منقلب شده و اشك در چشمان او حلقه مى زند. 

آن حضرت به آسمان نگاهى مى كند و به خداى خود عرض مى نمايد: “بار خدايا! ما خاندان پيامبر تو هستيم كه از شهر جدّ خويش آواره گشته ايم و اسير ظلم و ستم بنى اميّه شده ايم. بار خدايا! ما را در مقابل دشمنانمان يارى فرما".158 

امام به حُرّ مى فرمايد: “پس بگذار در سرزمين نينوا فرود آييم". گويا ما فاصله اى تا منزلگاه نينوا نداريم. امام دوست دارد در آنجا منزل كند، امّا حُرّ قبول نمى كند و مى گويد: “من نمى توانم اجازه اين كار را بدهم. ابن زياد براى من جاسوس گذاشته است و بايد به گفته او عمل كنم". امام به حُرّ مى گويد: “ما مى خواهيم كمى جلوتر برويم".159 

حُرّ با خود فكر مى كند كه ابن زياد دستور داده كه من حسين(علیه السلام) را در صحراى خشك و بى آب فرود آورم. حال چه فرق مى كند حسين(علیه السلام) اين جا فرود آيد يا قدرى جلوتر. 

كاروان به راه مى افتد و لشكر حُرّ دنبال ما مى آيند. ما از كنار منزلگاه نينوا عبور مى كنيم. كاش مى شد در اين جا منزل مى كرديم. اين جا، آب فراوانى است و درختان خرما سر به فلك كشيده اند، امّا به اجبار بايد از اين نينوا گذشت و رفت. همه مضطرب و نگران هستند كه سرانجام چه خواهد شد.

بعد از مدّتى، حُرّ نزد امام مى آيد و مى گويد: 

ــ اى حسين! اين جا بايد توقّف كنى.  

ــ چرا؟ 

ــ چون اگر كمى جلوتر بروى به رود فرات مى رسى. من بايد تو را در جايى كه از آب فاصله داشته باشد فرود آورم. اين دستور ابن زياد است. 

نگاه كن! سپاه حُرّ راه را بر كاروان مى بندد. امام نگاهى به اطرافيان خود مى كند: 

ــ نام اين سرزمين چيست؟ 

ــ كربلا. 

نمى دانم چه مى شود؟ امام تا نام كربلا را مى شنود بى اختيار اشك مى ريزد و مى گويد: “مشتى از خاك اين صحرا را به من بدهيد".160 

آيا مى دانيد امام خاك را براى چه مى خواهد؟ امام اين خاك را مى بويد و آن گاه مى فرمايد: “اين جا همان جايى است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)درباره آن به من خبر داده است. يارانم! اين جا منزل كنيد كه اين جا همان جايى است كه خون ما ريخته خواهد شد".161 

آرى! اين جا منزلگاه ابدى و سرزمين موعود است. آن گاه امام خاطره اى را براى ياران خود تعريف مى كند. آيا تو هم مى خواهى اين خاطره را بشنوى؟ 

امام مى فرمايد: “ياران من! با پدر خويش براى جنگ با لشكر معاويه به سوى صفيّن مى رفتيم، تا اينكه گذر ما به اين سرزمين افتاد. من ديدم كه اشك در چشمان پدرم نشست و از ياران خود پرسيد كه نام اين سرزمين چيست؟ وقتى نام كربلا را شنيد فرمود: اين جا همان جايى است كه خون آنها ريخته خواهد شد. زمانى فرا مى رسد كه گروهى از خاندان پيامبر در اين جا منزل مى كنند و در اين جا به شهادت مى رسند".162

 

ادامه_دارد…

✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨

 

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 13
  • ...
  • 14
  • 15
  • 16
  • ...
  • 17
  • ...
  • 18
  • 19
  • 20
  • 21
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

نذر فرج

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اخلاقی
  • بدون موضوع
  • بصیرت افزایی
  • بوی بهشت
    • اشک تقوا
    • بصیرت
    • تحلیل شهید مطهری از جهالت مردم در واقعه کربلا
    • تکرار کربلا
    • رجزخوانی حاج ابوذر
    • رجزخوانی حاج میثم
    • رجزخوانی حسین طاهری
    • شبهه عزاداری دهه اول محرم
    • عاشقانه های امام حسین
    • عاقبت بخیری فرزندان
    • فلسفه عزاداری
    • قیام کربلا
    • من ایرانم و تو عراقی...
    • نصرت امام
    • نماهنگ آقا نیا
    • نماهنگ حسین جان
    • چرا عاشورا؟
    • کشتی نجات
  • تربیت بنیادی
  • تفسیر
  • تقرب
    • اولین قدم به سمت خدا
    • راه حلی برای تفریح با خدا
  • حجاب
    • اقسام حجاب
    • حجاب در قرآن
    • کشف حجاب
  • خانواده
    • مدیریت در خانواده
    • همسرانه
  • درباره نصوح
  • سوالات ذهنی
  • سیاسی
    • امام خامنه ای
    • حمایت از مظلوم
    • حمایت فلسطین
    • سیدهاشم الحیدری
    • مهسا امینی
  • سیاسی
  • شبهات مجازی
  • شهیدانه
  • عاشقانه با امام زمان
  • فضای مجازی
  • معارف قرآنی
    • اقسام عفت در قرآن
    • امر به معروف و نهی از منکر
    • گناه کردن
  • نجاست سگ
  • هم نوا با قرآن
  • ویژه مباهله
  • ویژه مباهله
  • پوتین در ایران
  • چادرانه
  • کشف حجاب
  • گره گشا
  • گناهان زبان
    • آبروریزی
    • تهمت
    • مسخره کردن
  • یک جرعه معرفت

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

پیوندهای وبلاگ

  • Kashfehejab
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس