همراه با کاروان از مدینه تا شام...
❣﷽❣
قسمت۲۶
ــ پس به ميدان مبارزه بيا! آيا حسين را از مرگ مى ترسانى؟
ياران امام، شمشيرهاى خود را از غلاف بيرون مى آورند. عبّاس،
على اكبر، عَون، جعفر و همه ياران امام به صف مى ايستند.
لشكر حُرّ هم، آماده جنگ مى شوند و منتظرند كه دستور حمله صادر شود.
نگاه كن! حُرّ، سر به زير انداخته و سكوت كرده است. او در فكر
است كه چه كند. عرق بر پيشانى او نشسته است.
او به امام رو مى كند و مى گويد: “اى حسين! هر مسلمانى اميد
به شفاعت جدّ تو دارد. من مى دانم اگر با تو بجنگم، دنيا و
آخرتم تباه است، امّا چه كنم مأمورم و معذور!". امام به سخنان او گوش فرا مى دهد.
حُرّ، دوباره سكوت مى كند. ناگهان فكرى به ذهن او مى رسد و
به امام پيشنهاد مى دهد: “شما راهى غير از راه كوفه و مدينه را
در پيش بگير و برو تا من بهانه اى نزد ابن زياد داشته باشم و
نامه اى به او بنويسم و كسب تكليف كنم".137
حُرّ به امام چشم دوخته است و با خود مى گويد: “خدا كند امام
اين پيشنهاد را بپذيرد".
او باور نمى كند كه امام هرگز با يزيد بيعت نخواهد كرد. او خيال
مى كند اكنون كه اهل كوفه پيمان خود را شكسته اند و امام
بدون يار و ياور مانده است، با يزيد سازش خواهد كرد.
اگر امام، سخن حُرّ را قبول نكند و نخواهد به سوى مدينه
بازگردد، بايد با اين لشكر وارد جنگ شود، ولى امام نمى خواهد
آغاز كننده جنگ باشد. امام براى جنگ نيامده است.
اكنون كه حُرّ نيز، دست به شمشير نبرده و اين پيشنهاد را داده
است، امام سخن او را مى پذيرد.
حُرّ اين نامه را براى ابن زياد مى نويسد: “من در نزديكى هاى
كوفه به كاروان حسين رسيدم، امّا او حاضر به تسليم نشد. من
نيز با لشكر او را تعقيب مى كنم".138
شمشيرها در غلاف ها قرار مى گيرد و آرامش بر همه جا حكم
فرما مى شود. كودكان اشك چشم خود را پاك مى كنند.
* * *
ما آماده حركت هستيم، امّا نه به سوى كوفه و نه به سوى
مدينه. پس به كجا؟ خدا مى داند.
ما قرار است راه بيابان را پيش گيريم تا ببينيم چه مى شود.
امام قبل از حركت، با ياران خود سخن مى گويد:
همه مردم، بنده دنيا هستند و ادّعاى مسلمانى مى كنند، امّا
زمانى كه امتحان پيش آيد دين داران اندك و ناياب مى شوند.
ببينيد چگونه حق مرده است و باطل زنده شده است.
امروز مؤمن بايد مشتاق شهادت باشد. بدانيد من امروز مرگ را
مايه افتخار خود مى دانم و سازش با ستمگران را مايه خوارى و
ذلّت".139
سخن امام، همه چيز را روشن مى كند. امام به سوى شهادت مى
رود و هرگز با يزيد سازش نخواهد كرد.
امام از يارى مردم كوفه نااميد شده است. آرى! مردم كوفه به
دروغ ادّعاى مسلمانى كردند. آن روزى كه آنها به امام نامه
نوشتند تا امام به كوفه بيايد هنوز ابن زياد در كار نبود.
شهر آرام بود و هر كس براى اينكه خودش را آدم خوبى معرّفى
كند به امام نامه مى نوشت.
شايد چشم و هم چشمى هم شده بود. آن محلّه پانصد نامه
نوشته اند پس ما بايد ششصد نامه بنويسيم. ما نبايد در مقابل
آنها كم بياوريم. آرى، دوازده هزار نامه براى امام نوشتند: “اى
حسين! بيا كه ما همه، سرباز تو هستيم".
اكنون كه ابن زياد خون آشام، به كوفه آمده است و قصد دارد كه
ياران امام حسين(علیه السلام) را قتل عام كند، كيست كه
حسينى باقى بماند؟ اين جاست كه دين داران ناياب مى شوند.
بعد از سخنان امام، اكنون نوبت ياران است تا سخن بگويند.
اين زُهير است كه برمى خيزد با اين كه فقط پنج روز است كه
حسينى شده، امّا اوّلين كسى است كه سخن مى گويد:
“اى حسين! سخنان تو را به جان شنيديم. به خدا قسم اگر قرار
باشد ميان زندگانى جاويد دنيا و كشته شدن در راه تو، يكى را
انتخاب كنيم، همانا كشته شدن را انتخاب خواهيم كرد".140
چه كلام زيبا و دلنشينى! هيچ كس باور نمى كند اين همان
كسى است كه پنج روز قبل، شيعه شده و به كاروان عشق
پيوسته است.
چه شده كه او اين قدر عوض شده و اين گونه، گوى سبقت را از
همه ربوده است و از عشق و وفادارى خود سخن مى گويد.
اكنون نوبت بُرَير است، او از جا برمى خيزد.
آيا او را مى شناسى؟ او معلّم قرآن كوفه است. محاسن سفيد و
قامت رشيدش را نگاه كن!
او چنين مى گويد:
"اى فرزند پيامبر! خداوند بر ما منّت نهاده كه افتخار شمشير
زدن در ركاب تو را نصيب ما كرده است. ما آماده ايم تا جانمان را
فداى شما كنيم".141
ادامه_دارد…
✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌺✨