همراه با کاروان از مدینه تا شام...
❣﷽❣
قسمت۵۵
چنين شتابان كجا مى روى؟ صبر كن من هم مى خواهم با تو بيايم. آنجا، خيمه حبيب بن مظاهر، بزرگ اين قوم است.
نافع وارد خيمه مى شود. حبيب در گوشه خيمه مشغول خواندن قرآن است. نافع، سلام مى كند و مى گويد: “اى حبيب! برخيز! دختر على نگران فرداست؟ برخيز بايد به او آرامش و اعتماد بدهيم، برخيز حبيب!".
حبيب از جا برمى خيزد و با شتاب به خيمه دوستانش مى رود. همه را خبر مى دهد و از آنها مى خواهد تا شمشيرهاى خود را بردارند و بيايند.
مى خواهى چه كنى اى حبيب؟
همه در صف هاى منظم دور حبيب جمع شده اند. به سوى خيمه زينب(سلام الله علیها)مى رويم. ايشان و همه زنانى كه در خيمه ها بودند، متوجّه مى شوند كه خبرى شده است. آنها سراسيمه از خيمه ها بيرون مى آيند. ياران حسين(علیه السلام) به صف ايستاده اند:
ــ سلام، اى دختر على! سلام اى يادگار فاطمه! نگاه كن، شمشيرهايمان در دستانمان است. ما همگى قسم خورده ايم كه آنها را بر زمين نگذاريم و با دشمن شما مبارزه كنيم.
ــ اى جوانمردان! فردا از حريم دختران پيامبر دفاع كنيد.
همه ياران با شنيدن سخن حبيب اشك مى ريزند.300
قلب زينب(علیه السلام) آرام شده و به وفادارى شما يقين كرده است. اكنون به سوى خيمه هاى خود باز گرديد! ديگر چيزى تا اذان صبح نمانده است. كم كم شب عاشورا به پايان نزديك مى شود.
آنجا را نگاه كن! سياهى هايى را مى بينم كه به سوى خيمه ها مى آيند. خدايا، آنها كيستند؟
ــ ما آمده ايم تا حسينى شويم. آيا امام ما را قبول مى كند؟ ما تاكنون در سپاه ظلمت بوديم و اكنون توبه كرده ايم و مى خواهيم در سپاه روشنى قرار بگيريم. ما از سر شب تا حالا به خواب نرفته ايم. دنبال فرصت مناسبى بوديم تا بتوانيم خود را به شما برسانيم. زيرا عمرسعد نگهبانان زيادى را در ميان سپاه خود قرار داده است تا مبادا كسى به شما بپيوندد.301
ــ خوش آمديد!
امام با لبخند دلنشينى از آنها استقبال مى كند.302
خوشا به حالتان كه در آخرين لحظه ها، به اردوگاه سعادت پيوستيد. اين توبه كنندگان در ساعت هاى پايانى شب و قبل از آنكه هوا كاملا روشن شود به اردوگاه امام مى پيوندند. هر كدام از آنها كه مى آيند، قلب زينب(سلام الله علیها) را شاد مى كنند.
بعضى از آنها نيز، از كسانى هستند كه براى گرفتن جايزه به جنگ آمده بودند، امّا يكباره دلشان منقلب شد و حسينى شدند.
و به راستى كه هيچ چيز، بهتر از عاقبت به خيرى نيست.
اين شيشه سبز چيست كه در دست آن فرشته است؟
براى چه او به زمين آمده است؟ او آمده تا خون سرخ حسين(علیه السلام) را در اين شيشه سبز قرار دهد. امام حسين(علیه السلام) مهمان جدّش رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است.
اين پيامبر است كه با حسينش سخن مى گويد: “فرزندم! تو شهيد آل محمّد هستى! تمام اهل آسمان منتظر آمدن تواند و تو به زودى كنار من خواهى بود. پس به سوى من بشتاب كه چشم انتظار توام".303
آن فرشته مأمور است تا خون مظلوم و پاك تو را به آسمان ببرد.304
چرا كه خون تو، خون خداست. تو ثارالله هستى!
امام از اين خواب شيرين بيدار مى شود. او بار ديگر آغوش گرم پيامبر را در خواب احساس مى كند.
امروز دشمنان مى خواهند اسلام را نابود كنند، امّا تو با قيام خود دين جدّت را پاس مى دارى.
تو با خون خود اسلام را زنده مى كنى و اگر حماسه سرخ تو نباشد، اثرى از اسلام باقى نخواهد ماند. خون سرخ تو، رمز بقاى اسلام است.
آرى! تو خون خدايى! السلام عليك يا ثارالله!
الله اكبر، الله اكبر!
صداى اذان صبح در دشت كربلا طنين انداز مى شود. امام حسين(علیه السلام) همراه ياران خود به نماز مى ايستد.
نماز تمام مى شود و امام دست به دعا برمى دارد: “خدايا! تو پناه من هستى و من در سختى ها به يارى تو دل خوش دارم. همه خوبى ها و زيبايى ها از آن توست و تو آرزوى بزرگ من هستى".305
سپس ايشان برمى خيزد و رو به ياران خود مى گويد: “ياران خوبم! آگاه باشيد كه شهادت نزديك است. شكيبا باشيد و صبور، كه وعده خداوند نزديك است. ياران من! به زودى از رنج و اندوه دنيا آسوده شده و به بهشت جاودان رهسپار مى شويد".
همه ياران يك صدا مى گويند: “ما همه آماده ايم تا جان خود را فداى شما نماييم".306
با اشاره امام، همه برمى خيزند و آماده مى شوند. امام نيروهاى خود را به سه دسته تقسيم مى كند.
دسته راست، دسته چپ و دسته ميانه.
زُهير فرمانده دسته راست و حَبيب بن مظاهر فرمانده دسته چپ لشكر مى شوند و خود حضرت نيز، در قلب لشكر قرار مى گيرد.307
پروانه ها آماده اند تا جان خود را فداى شمع وجود امام حسين(علیه السلام) كنند.
امام پرچم لشكر را به دست برادرش عبّاس مى دهد. او امروز علمدار دشت كربلاست.308
امام، اكنون دستور مى دهد تا هيزم هاى داخل خندق را آتش بزنند.309