همراه با کاروان از مدینه تا شام...
❣﷽❣
قسمت۷۹
منادى در آسمان ندا مى دهد: “واى حسين كشته شد".483
آرى! تو درخت اسلام را سيراب نمودى! تو شقايق هاى صحرا را با خون خود، سرخ كردى! و از گلوى تشنه خود، آزادى و آزادگى را فرياد زدى!
* * *
همه نگاه ها به سوى آسمان است. چرا آسمان تيره و تاريك شده است؟
چه خبر شده است؟ نگاه كن! تا به حال مهتاب را در روز ديده اى؟
آنجا را مى گويم سرِ امام را بر بالاى نيزه كرده اند و در ميان سپاه دور مى زنند.
همه زن ها و بچّه ها مى فهمند كه امام شهيد شده است. صداى شيون، همه جا را فرا مى گيرد. شمر با لشكر خود نزديك خيمه ها رسيده است. عدّه اى از سربازان او آتش به دست دارند.
واى بر من! مى خواهند خيمه هاى عزيزان پيامبر را آتش بزنند.
آتش شعله مى كشد و زنان همه از خيمه ها بيرون مى زنند.484
نامردها به دنبال زن ها و دختران هستند. چادر از سر آنها مى كشند و مقنعه آنها را مى ربايند.485
هيچ كس نيست از ناموس خدا دفاع كند. همه جا آتش، همه جا بى رحمى و نامردى! زنان غارت زده با پاى برهنه، گريه كنان به سوى قتلگاه امام مى دوند.
بدن پاره پاره برادر در قتلگاه افتاده است. خواهر چگونه طاقت بياورد، زمانى كه برادر را اين گونه ببيند؟
زينب(سلام الله علیها) چون نگاهش به پيكر صد چاك برادر مى افتد، از سوز دل فرياد برمى آورد: “اى رسول خدا! اى كه فرشتگان آسمان به تو درود مى فرستند، نگاه كن، ببين، اين حسين توست كه به خون خود آغشته است".486
مرثيه جانسوز زينب(سلام الله علیها)، همه را به گريه واداشته است. خواهر به سوى پيكر برادر مى رود و كنار پيكر برادر مى نشيند.
همه نگاه مى كنند كه زينب(سلام الله علیها) مى خواهد چه كند؟ او دست مى برد و بدن چاك چاك برادر را از روى زمين برمىدارد و سر به سوى آسمان مى كند: “بار خدايا! اين قربانى را از ما قبول كن".487
به راستى، تو كيستى!
همه جهان را متعجّب از صبر خود كرده اى!
اى الهه صبر و استقامت! اى زينب(سلام الله علیها)!
تو حماسه اى بزرگ آفريدى و كنار جسم برادر، تو هم اين گونه رَجَز مى خوانى!
از همين جا، كنار جسم صد چاك برادر، رسالت خود را آغاز مى كنى تا جهانى را بيدار كنى.
* * *
يكى از سربازان به عمرسعد مى گويد:
ــ قربان، يادت نرود دستور ابن زياد را اجرا كنى؟
ــ كدام دستور؟
ــ مگر يادتان نيست كه او در نامه خود دستور داده بود تا بعد از كشتن حسين، بدن او را زير سم اسب ها پايمال كنى.
ــ راست مى گويى.
آرى! عمرسعد براى اينكه مطمئن شود كه به حكومت رى مى رسد، براى خوشحالى ابن زياد مى خواهد اين دستور را هم اجرا كند.
در سپاه كوفه اعلام مى كنند: “چه كسى حاضر است تا بدن حسين را با اسب لگد كوب نمايد و جايزه بزرگى از ابن زياد بگيرد؟".488
وسوسه جايزه در دل همه مى نشيند، امّا كسى جرأت اين كار را ندارد.
سرانجام ده نفر براى اين كار داوطلب مى شوند.489
آنجا را نگاه كن! آن نامرد، طلاهاى فاطمه ( دختر امام حسين(علیه السلام) ) را غارت مى كند. مى بينم كه او گريه مى كند. اين نامرد را مى گويم، ببين اشك در چشم دارد و طلاى دختر حسين را غارت مى كند.
دختر امام حسين(علیه السلام) در بين تلاطم يتيمى و ترس رو به او مى كند و مى گويد:
ــ گريه هاى تو براى چيست؟
ــ من دارم طلاى دختر رسول خدا را غارت مى كنم، آيا نبايد گريه كنم؟
ــ اگر مى دانى من دختر رسول خدا هستم، پس رهايم كن.
ــ اگر من اين طلاها را نبرم، شخص ديگرى اين كار را خواهد كرد.490
از كار اين مردم تعجّب مى كنم. اشك در چشم دارند و بر غربت و مظلوميّت اين خاندان اشك مى ريزند، امّا بزرگ ترين ظلم ها را در حق آنها روا مى دارند. سپاه كوفه امام حسين(علیه السلام) را به خوبى مى شناختند، ولى عشق به دنيا و دنيا طلبى، در آنها به گونه اى بود كه حاضر بودند براى رسيدن به پولِ بيشتر، هر كارى بكنند.
آنجا را نگاه كن! نامرد ديگرى با تندى و بى رحمى گوشواره از گوش دخترى مى كشد. خون از گوش او جارى است.491
تو چقدر سنگ دلى كه تنها براى يك گوشواره، اين گونه گوش ناموس خدا را پاره كرده اى.
هيچ كس نيست تا از ناموس پيامبر دفاع كند؟
گويى شير زنى پيدا مى شود. آن زن كيست كه شمشير به دست گرفته است؟ او به سوى خيمه ها مى آيد و مقابل نامردان كوفه مى ايستد و فرياد مى زند:
"غيرت شما كجاست؟ آيا خيمه هاى دختران رسول خدا را غارت مى كنيد؟".
او زن يكى از سپاهيان كوفه است كه اكنون به يارى زينب آمده است.
شوهر او مى آيد و به زور دست او را گرفته و او را به خيمه خود باز مى گرداند.492
ادامه_دارد…
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج