نذر فرج

عجیبه که بی تو هنوز زنده ایم،عجیبه که بی تو نفس می کشیم...
  • خانه 

همراه با کاروان از مدینه تا شام...

27 شهریور 1401 توسط خادم المهدی

 

            ❣﷽❣

 

قسمت۸۱

 

من تعجّب مى كنم عمرسعد كه به شيرخواره امام حسين(علیه السلام) رحم نكرد و مى خواست نسل امام را از روى زمين بردارد، چگونه مى شود كه از كشتن امام سجّاد(علیه السلام) منصرف مى شود؟ اراده خدا اين است كه نسل حضرت زهرا(سلام الله علیها) تا روز قيامت باقى بماند. 

عمرسعد به گروهى از سربازان خود دستور مى دهد تا در اطراف خيمه هاى نيم سوخته، نگهبانى بدهند و نگذارند ديگر كسى آسيبى به آنها برساند و مواظب باشند تا مبادا كسى فرار كند. 

دستور فرمانده كل قوا اعلام مى شود كه ديگر كسى حقّ ندارد به هيچ وجه نزديك اسيران بشود.496 

آرامش نسبى در فضاى خيمه ها حاكم مى شود و زنان و كودكان آرام آرام به سوى خيمه هاى نيم سوخته باز مى گردند.  

خورشيد روز عاشورا در حال غروب كردن است. به دستور عمرسعد آب در اختيار اسيران قرار مى گيرد. 

عمرسعد مى خواهد در صحراى كربلا بماند، چون سپاه كوفه خسته است و توان حركت به سوى كوفه را ندارد. از طرف ديگر ابن زياد منتظر خبر است و بايد خبر پيروزى را به او برسانند. 

عمرسعد خُولى را مأمور مى كند تا پيش از حركت سپاه، سرِ امام را براى ابن زياد ببرد. سرِ امام كه پيش از اين بر سر نيزه كرده اند را از بالاى نيزه پايين مى آورند و تحويل خولى مى دهند. او همراه عدّه اى به سوى كوفه پيش مى تازد. 

خُولى و همراهان پس از طى مسافتى طولانى و بدون معطّلى، زمانى به كوفه مى رسند كه پاسى از شب گذشته است. او به سوى قصر ابن زياد مى رود، امّا درِ قصر بسته و ابن زياد در خواب خوش است. 

او مى خواهد مژدگانى خوبى از ابن زياد بگيرد، پس بايد وقتى بيايد كه ابن زياد سر حال باشد. براى همين، به سوى منزل باز مى گردد تا فردا صبح نزد او بيايد. 

ــ درِ خانه ما را مى زنند. 

ــ راست مى گويى، به نظر تو كيست كه اين وقت شب به درِ خانه ما آمده است. 

اين دو زن نمى دانند كه اكنون شوهرشان، پشت در است. آيا اين دو زن را مى شناسى؟ 

اينها همسران خولى هستند. يكى به نام “نَوار"، و ديگرى به نام “اَسَديّه” است. 

صداى خُولى از پشت در بلند مى شود: “در را باز كنيد كه بسيار خسته ام". 

همسران خُولى در را باز مى كنند و او وارد خانه مى شود و تصميم مى گيرد نزد نَوار برود.497

خولى همراه نَوار به سوى اتاق او حركت مى كند. خُولى، سرِ امام را از كيسه اى كه در دست دارد بيرون مى آورد و آن را زير طشتى كه در حياط خانه است، قرار مى دهد و به اتاق مى رود. نَوار براى شوهرش نوشيدنى و غذا مى آورد. بعد از شام، نَوار از خُولى مى پرسد: 

ــ خُولى، چه خبر؟ شنيدم تو هم به كربلا رفته بودى؟  

ــ تو چه كار به اين كارها دارى. مهم اين است كه با دست پر آمدم، من امشب گنج بزرگى آورده ام. 

ــ گنج! راست مى گويى؟ 

ــ آرى، من سرِ حسين را با خود آورده ام. 

ــ واى بر تو! براى من، سرِ پسر پيامبر را به سوغات آوردى. به خدا قسم ديگر با تو زندگى نمى كنم.498 

نَوار از اتاق بيرون مى دود و خولى او را صدا مى زند، امّا او جوابى نمى دهد. نَوارمى خواهد براى هميشه از خانه خُولى برود كه ناگهان مى بيند وسط حياطِ خانه، ستونى از نور به سوى آسمان كشيده شده است. 

خدايا! اين ستون نور چيست؟ 

او جلو مى رود. اين نور از آن طشت است. كبوترانى سفيد رنگ دور آن طشت پرواز مى كنند.499 

نَوار كنار طشت نورانى مى نشيند و تا صبح بر امام حسين(علیه السلام) گريه مى كند. 

* * * 

صبح روز يازدهم محرّم است. خولى در خانه خود هنوز در خواب است. 

ناگهان از خواب بيدار مى شود و نگاهى به بيرون مى كند. آفتاب طلوع كرده است، اى واى، دير شد! 

به سرعت لباس هاى خود را مى پوشد و به حياط مى آيد. سر امام را از زير طشت برمى دارد و به سوى قصر ابن زياد حركت مى كند. 

او كنار درِ قصر مى ايستد و به نگهبانان مى گويد: “من از كربلا آمده ام و بايد ابن زياد را ببينم". 

آرى! امروز ابن زياد عدّه اى از بزرگان كوفه را به قصر دعوت كرده است. 

ابن زياد بر روى تخت نشسته است. خولى وارد قصر مى شود و سلام مى كند و مى گويد: “اى ابن زياد! در پاى من طلاى بسيارى بريز كه سر بهترين مرد دنيا را آورده ام". 

آن گاه سرِ امام را از كيسه بيرون مى آورد و پيش ابن زياد مى گذارد. ابن زياد از سخن او برآشفته مى شود، كه چه شده است كه او از حسين اين گونه تعريف مى كند.  

خولى براى اينکه جایزه بیشتری بگیرد این گونه سخن گفت ، اما غافل از آنکه این سخن ، ابن زیاد را ناراحت می کند و هیچ جایزه ای به وی نمی دهد و او با ناامیدی قصر را ترک می کتد، ـ500

 

ادامه_دارد…

 

الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج

 نظر دهید »

همراه با کاروان از مدینه تا شام...

27 شهریور 1401 توسط خادم المهدی

 

            ❣﷽❣

 

قسمت۸۰

 

سُوَيد در ميان ميدان افتاده است. او يكى از ياران امام حسين(علیه السلام) است كه امروز صبح به ميدان رفت تا جانش را فداى امامش كند. 

او بعد از جنگى شجاعانه با زخم نيزه اى بر زمين افتاد و بى هوش شد. دشمن به اين گمان كه او كشته شده است او را به حال خود رها كردند. 

اكنون صداى ناله و شيون زنان او را به هوش مى آورد. بى خبر از حوادث كربلا برمى خيزد و پيكر شهدا را مى بيند. اشك در چشمانش حلقه مى زند. كاروان شهدا رفت و من جا مانده ام. همه رفتند، زُهير رفت، على اكبر رفت، عبّاس رفت. خوشا به حال آنها كه جانشان را فداى مولا نمودند.  

اين صداى شيون، براى چيست؟ خداى من! چه خبر شده است؟ 

او نگاه مى كند كه خيمه هاى امام مى سوزد و زنان با سر و پاى برهنه از دست نامردها فرار مى كنند. سويد در خود قدرتى مى بيند، شمشيرى را برمى دارد و به سوى دشمن هجوم مى برد. او فرياد مى زند: “مگر شما غيرت نداريد؟". 

او بار ديگر مى جنگد و شمشير مى زند و بار ديگر باران شمشير بر سرش فرود مى آيد. 

و لحظاتى بعد، سويد آخرين شهيد كربلا، بار ديگر بر روى خاك گرم كربلا مى افتد و روحش به سوى آسمان پر مى كشد.493 

* * * 

اسب سوارى به دنبال فاطمه دختر امام حسين(علیه السلام) است. او نيزه به دست دارد و فاطمه فرار مى كند. 

اين صداى فاطمه است: “آيا كسى هست مرا يارى كند؟ آيا كسى هست مرا از دست اين دشمن نجات دهد؟". 

هيچ كس جوابى نمى دهد و فاطمه در ميان صحرا مى دود. ناگهان ضربه نيزه را در كتف خود احساس مى كند و با صورت روى زمين مى افتد. 

آن مرد از اسب پياده مى شود و مقنعه از سر فاطمه برمى دارد و گوشواره هاى او را مى كشد. خداى من! گوش فاطمه پاره مى شود و صورتش رنگ خون مى گيرد. 

آن مرد برمى خيزد و به سوى خيمه ها مى رود تا غنيمت ديگرى پيدا كند. 

فاطمه سر روى خاك گرم كربلا مى نهد و بى هوش مى شود. من با خود مى گويم، كجايى اى عبّاس تا ببينى با ناموس امام حسين(علیه السلام)چه مى كنند. 

صدايى به گوش فاطمه مى رسد: “دختر برادرم، برخيز!". 

اين صدا چقدر آشنا و چقدر مهربان است. او چشم خود را باز مى كند و سر خود را در سينه عمه اش زينب مى بيند. 

ــ فاطمه! بلند شو عزيزم! بايد به دنبالِ بقيّه بچّه ها بگرديم، نمی دانم آنها كجا رفته اند. 

ــ عمّه جان، چادر و مقنعه مرا برده اند. آيا پارچه اى هست تا موى سرم را بپوشانم؟ 

ــ دختر برادرم! نگاه كن من هم مانند تو… 

فاطمه نگاه مى كند، مقنعه عمّه را هم ربوده اند و صورت و بدن عمّه از تازيانه ها سياه شده است. 

فاطمه برمى خيزد و با عمّه به سوى خيمه ها مى روند. آنها نزد امام سجّاد(علیه السلام)مى روند و مى بينند كه خيمه او هم سوخته و غارت شده است. زير انداز امام را هم برده اند! 

خداى من! امام سجّاد(علیه السلام) با صورت بر روى زمين افتاده است. به علّت تشنگى و بيمارى آن قدر ضعف بر امام سجّاد(علیه السلام) غلبه كرده كه نمى تواند تكان بخورد. 

آنها كنار امام سجّاد(علیه السلام) مى نشينند و صورت او را از خاك برمى دارند. امام به آنها نگاه مى كند و گريه مى كند. آخر چگونه او عمّه و خواهر خود را در آن حالت ببيند و گريه نكند. 

مقنعه خواهر را ربوده اند، گوشواره از گوشش كشيده اند و صورت او خون آلود شده است. كدام مرد مى تواند اين صحنه را ببيند و گريه نكند. 

فاطمه نيز اشك در چشمانش حلقه مى زند. برادر تشنه و بيمار است و توان حركت ندارد.494 

* * * 

شمر با لشكر خود در ميان خيمه هاى سوخته مى تازد و همه با شتاب مشغول غارت خيمه ها هستند. ناگهان چشم شمر به امام سجّاد(علیه السلام) مى افتد. 

او تعجّب مى كند و با خود مى گويد: “مگر مردى هم از اين قوم مانده است. قرار بود هيچ نسلى از حسين باقى نماند". 

شمر به عمرسعد خبر مى دهد و او با عجله مى آيد و در خيمه اى نيم سوخته امام سجّاد(علیه السلام) را مى بيند كه در بستر بيمارى افتاده است. او حجّت خدا بر روى زمين است كه نسل امامت به او منتهى شده است. 

عمرسعد فرياد مى زند: “هر چه زودتر او را به قتل برسانيد". شمر به سوى امام سجّاد(علیه السلام) مى آيد. زينب اين صحنه را مى بيند و پسر برادر را در آغوش مى گيرد و مى گويد: “اى عمرسعد اگر بخواهى او را بكشى اوّل بايد مرا بكشى". 

صداى شيون و گريه زنان به آسمان مى رسد. 

نمى دانم چه مى شود كه سخن زينب در دل بى رحم عمرسعد اثر مى كند و به شمر دستور مى دهد كه باز گردد.495

 

ادامه_دارد…

 

الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج

 نظر دهید »

همراه با کاروان از مدینه تا شام...

27 شهریور 1401 توسط خادم المهدی

 

            ❣﷽❣

 

قسمت۷۹

 

منادى در آسمان ندا مى دهد: “واى حسين كشته شد".483 

آرى! تو درخت اسلام را سيراب نمودى! تو شقايق هاى صحرا را با خون خود، سرخ كردى! و از گلوى تشنه خود، آزادى و آزادگى را فرياد زدى! 

* * * 

همه نگاه ها به سوى آسمان است. چرا آسمان تيره و تاريك شده است؟ 

چه خبر شده است؟ نگاه كن! تا به حال مهتاب را در روز ديده اى؟ 

آنجا را مى گويم سرِ امام را بر بالاى نيزه كرده اند و در ميان سپاه دور مى زنند. 

همه زن ها و بچّه ها مى فهمند كه امام شهيد شده است. صداى شيون، همه جا را فرا مى گيرد. شمر با لشكر خود نزديك خيمه ها رسيده است. عدّه اى از سربازان او آتش به دست دارند. 

واى بر من! مى خواهند خيمه هاى عزيزان پيامبر را آتش بزنند. 

آتش شعله مى كشد و زنان همه از خيمه ها بيرون مى زنند.484 

نامردها به دنبال زن ها و دختران هستند. چادر از سر آنها مى كشند و مقنعه آنها را مى ربايند.485

هيچ كس نيست از ناموس خدا دفاع كند. همه جا آتش، همه جا بى رحمى و نامردى! زنان غارت زده با پاى برهنه، گريه كنان به سوى قتلگاه امام مى دوند. 

بدن پاره پاره برادر در قتلگاه افتاده است. خواهر چگونه طاقت بياورد، زمانى كه برادر را اين گونه ببيند؟ 

زينب(سلام الله علیها) چون نگاهش به پيكر صد چاك برادر مى افتد، از سوز دل فرياد برمى آورد: “اى رسول خدا! اى كه فرشتگان آسمان به تو درود مى فرستند، نگاه كن، ببين، اين حسين توست كه به خون خود آغشته است".486 

مرثيه جانسوز زينب(سلام الله علیها)، همه را به گريه واداشته است. خواهر به سوى پيكر برادر مى رود و كنار پيكر برادر مى نشيند. 

همه نگاه مى كنند كه زينب(سلام الله علیها) مى خواهد چه كند؟ او دست مى برد و بدن چاك چاك برادر را از روى زمين برمىدارد و سر به سوى آسمان مى كند: “بار خدايا! اين قربانى را از ما قبول كن".487 

به راستى، تو كيستى! 

همه جهان را متعجّب از صبر خود كرده اى! 

اى الهه صبر و استقامت! اى زينب(سلام الله علیها)! 

تو حماسه اى بزرگ آفريدى و كنار جسم برادر، تو هم اين گونه رَجَز مى خوانى! 

از همين جا، كنار جسم صد چاك برادر، رسالت خود را آغاز مى كنى تا جهانى را بيدار كنى. 

* * * 

يكى از سربازان به عمرسعد مى گويد: 

ــ قربان، يادت نرود دستور ابن زياد را اجرا كنى؟ 

ــ كدام دستور؟ 

ــ مگر يادتان نيست كه او در نامه خود دستور داده بود تا بعد از كشتن حسين، بدن او را زير سم اسب ها پايمال كنى. 

ــ راست مى گويى. 

آرى! عمرسعد براى اينكه مطمئن شود كه به حكومت رى مى رسد، براى خوشحالى ابن زياد مى خواهد اين دستور را هم اجرا كند. 

در سپاه كوفه اعلام مى كنند: “چه كسى حاضر است تا بدن حسين را با اسب لگد كوب نمايد و جايزه بزرگى از ابن زياد بگيرد؟".488 

وسوسه جايزه در دل همه مى نشيند، امّا كسى جرأت اين كار را ندارد. 

سرانجام ده نفر براى اين كار داوطلب مى شوند.489 

آنجا را نگاه كن! آن نامرد، طلاهاى فاطمه ( دختر امام حسين(علیه السلام) ) را غارت مى كند. مى بينم كه او گريه مى كند. اين نامرد را مى گويم، ببين اشك در چشم دارد و طلاى دختر حسين را غارت مى كند. 

دختر امام حسين(علیه السلام) در بين تلاطم يتيمى و ترس رو به او مى كند و مى گويد: 

ــ گريه هاى تو براى چيست؟ 

ــ من دارم طلاى دختر رسول خدا را غارت مى كنم، آيا نبايد گريه كنم؟ 

ــ اگر مى دانى من دختر رسول خدا هستم، پس رهايم كن. 

ــ اگر من اين طلاها را نبرم، شخص ديگرى اين كار را خواهد كرد.490 

از كار اين مردم تعجّب مى كنم. اشك در چشم دارند و بر غربت و مظلوميّت اين خاندان اشك مى ريزند، امّا بزرگ ترين ظلم ها را در حق آنها روا مى دارند. سپاه كوفه امام حسين(علیه السلام) را به خوبى مى شناختند، ولى عشق به دنيا و دنيا طلبى، در آنها به گونه اى بود كه حاضر بودند براى رسيدن به پولِ بيشتر، هر كارى بكنند. 

آنجا را نگاه كن! نامرد ديگرى با تندى و بى رحمى گوشواره از گوش دخترى مى كشد. خون از گوش او جارى است.491

تو چقدر سنگ دلى كه تنها براى يك گوشواره، اين گونه گوش ناموس خدا را پاره كرده اى. 

هيچ كس نيست تا از ناموس پيامبر دفاع كند؟ 

گويى شير زنى پيدا مى شود. آن زن كيست كه شمشير به دست گرفته است؟ او به سوى خيمه ها مى آيد و مقابل نامردان كوفه مى ايستد و فرياد مى زند:

 "غيرت شما كجاست؟ آيا خيمه هاى دختران رسول خدا را غارت مى كنيد؟". 

او زن يكى از سپاهيان كوفه است كه اكنون به يارى زينب آمده است. 

شوهر او مى آيد و به زور دست او را گرفته و او را به خيمه خود باز مى گرداند.492 

 

ادامه_دارد…

 

الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج

 نظر دهید »

همراه با کاروان از مدینه تا شام...

27 شهریور 1401 توسط خادم المهدی

 

            ❣﷽❣

 

قسمت۷۸

 

تو تصميم گرفته اى كه عمو را يارى كنى. شتابان مى آيى و به گودال مى رسى و عمو را مى بينى كه در خاك ها آرميده است. 

اَبْجَر شمشير كشيده است تا عمويت را شهيد كند. شمشير او بالا مى رود، امّا تو كه شمشير ندارى، پس چه خواهى كرد؟ 

دست خود را سپر مى كنى و فرياد مى زنى: “واى بر تو، آيا مى خواهى عموى مرا بكشى؟". 

شمشير پايين مى آيد و دو دست تو را قطع مى كند.470 

از دست هاى تو خون مى جوشد. چه كسى را به يارى مى طلبى، عمويى را كه به خاك افتاده است و توان يارى تو را ندارد و يا پدرت امام حسن(علیه السلام) را كه در بهشت منتظر توست؟ فريادت بلند مى شود: “مادر!” و آن گاه روى سينه عمو مى افتى.471 

عمو تو را در آغوش مى كشد. چه آغوش گرم و مهربانى! و به تو مى گويد: “پسر برادرم صبور باش كه به ديدار پدر مى روى".472 

تو آرام مى شوى. 

حَرْمَله، تير در كمان مى نهد. خداى من! او كجا را نشانه گرفته است؟ 

تير به گلوى تو مى نشيند و تو روى سينه عمو پر مى كشى و مى روى.473 

آرى! تو از آغوش عمو به آغوش پدر، پرواز مى كنى 474

ساعتى است كه امام روى خاك گرم كربلا افتاده است. هيچ كس جرأت نمى كند او را به شهادت برساند.475 

او با صدايى آرام با خداى خويش سخن مى گويد: “صبراً على قضائك يا ربّ"; “در راه تو بر بلاها صبر مى كنم".476 

اكنون بدن مبارك امام از زخم شمشير و تير چاك چاك شده است. سرش شكسته و سينه اش شكافته است و زبانش از خشكى به كام چسبيده و جگرش از تشنگى مى سوزد. قلبش نيز، داغ دار عزيزان است. 

با اين همه باز هم به خيمه ها نگاه مى كند و همه نيرو و توان خود را بر شمشير مى آورد و آن را به كمك مى گيرد تا برخيزد، امّا همان لحظه ضربه اى از نيزه و شمشير بار ديگر او را به زمين مى زند. همه هفتاد ودو پروانه او پر كشيدند و رفته اند و اكنون منتظر آمدن امام خود هستند.477 

عمرسعد كنارى ايستاده است. هيچ كس حاضر نيست قاتل حسين باشد. او فرياد مى زند: “عجله كنيد، كار را تمام كنيد".478

آرى! همان كسى كه لحظاتى قبل با شنيدن صداى زينب گريه مى كرد، اكنون دستور كشتن امام را مى دهد. به راستى، اين عمرسعد كيست كه هم بر امام حسين(علیه السلام)مى گريد و هم فرمان به كشتن او را مى دهد؟ 

وعده جايزه اى بزرگ به سپاهيان داده مى شود، امّا باز هم كسى جرأت انجام دستور را ندارد. جايزه، زياد و زيادتر مى شود، تا اينكه سِنان به سوى حسين مى رود، امّا او هم دستش مى لرزد و شمشير را رها كرده و فرار مى كند. 

شمر با عصبانيت به دنبال سنان مى دود: 

ــ چه شد كه پشيمان شدى؟ 

ــ وقتى حسين به من نگاه كرد، به ياد حيدر كرّار افتادم. براى همين، ترسيدم و فرار كردم.  

ــ تو در جنگ هم ترسويى. مثل اينكه بايد من كار حسين را تمام كنم. 

اكنون شمر به سوى امام مى رود. شيون و فرياد در آسمان ها مى پيچد و

 فرشتگان همه ناله مى كنند. آنها رو به جانب خدا مى گويند: “اى خدا! پسر پيامبر تو را مى كشند". 

خداوند به آنان خطاب مى كند: “من انتقام خون حسين را خواهم گرفت، آنجا را نگاه كنيد!". فرشتگان، نور حضرت مهدى(عج) را مى بينند و دلشان آرام مى شود.479 

واى بر من! چه مى بينم؟ اكنون شمر بالاى سر امام ايستاده است. شمر، نگاهى به امام مى كند و لب هاى او را مى بيند كه از تشنگى خشكيده است. پس مى گويد: “اى حسين! مگر تو نبودى كه مى گفتى پدرت كنار حوض كوثر مى ايستد و دوستانش را سيراب مى سازد؟ صبر كن، به زودى از دست او سيراب مى شوى".480 

اكنون او مى خواهد امام را به شهادت برساند. واى بر من، چه مى بينم! او بر روى سينه خورشيد نشسته است: 

ــ كيستى كه بر سينه من نشسته اى؟ 

ــ من شمر هستم. 

ــ اى شمر! آيا مرا مى شناسى؟ 

ــ آرى، تو حسين پسر على هستى و جدّ تو رسول خدا و مادرت زهراست. 

ــ اگر مرا به اين خوبى مى شناسى پس چرا قصد كشتنم را دارى؟ 

ــ براى اينكه از يزيد جايزه بگيرم.481 

آرى! اين عشق به دنياست كه روى سينه امام نشسته است! شمر به كشتن امام مصمّم است و خنجرى در دست دارد. امام، پيامبر را صدا مى زند: “يا جـــدّاه، يا مـحـمّداه!". 

قلمم ديگر تاب نوشتن ندارد، نمى توانم بنويسم و شرح دهم. 

آن قدر بگويم كه آسمان تيره و تار مى شود. طوفان سرخى همه جا را فرا مى گيرد و خورشيد، يكباره خاموش مى شود.482 

منادى در آسمان ندا مى دهد: “واى حسين كشته شد".483 

 

ادامه_دارد…

 

الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج

 نظر دهید »

همراه با کاروان از مدینه تا شام...

27 شهریور 1401 توسط خادم المهدی

 

            ❣﷽❣

 

قسمت۷۷

 

امام سوار بر اسب خويش در ميدان مى رزمد كه ناگهان، باران تير و سنگ و نيزه باريدن مى گيرد. 

نگاه كن! امام، تك و تنها در ميدان ايستاده است. به خدا، هيچ كس نمى تواند غربت اين لحظه را روايت كند. 

بيا، بيا تا ما به ياريش برويم. آن طرف خيمه ها، اشك ها، سوزها، زنان بى پناه، تشنگى! اين طرف باران سنگ و تير و نيزه! و مولاى تو در وسط ميدان، تنها ايستاده است. 

بر روى اسب، شمشير به دست، گاه نگاهى به خيمه ها مى كند، گاه نگاهى به مردم كوفه. اين مردم، ميزبانان او هستند، امّا اكنون مهمان نوازى به اوج خود رسيده است! 

سنگ باران، تير باران! 

تيرها بر بدن امام اصابت مى كند. تمام بدن امام از تير پر شده است.453 

واى، خدايا! چه مى بينم! سنگى به پيشانى امام اصابت مى كند و خون از پيشانى او جارى مى شود.454 

امام لحظه اى صبر مى كند، امّا دشمن امان نمى دهد و اين بار تيرى زهر آلود بر آن حضرت مى نشيند.455 

نمى دانم چه كسى اين تير را مى زند، امّا اين تير براى امام حسين(علیه السلام) از همه تيرها سخت تر است. صداى امام در دشت كربلا پيچيده است: “بسم الله و بالله و على ملّة رسول الله، من به رضاى خدا راضى هستم".456 

تو در اين كارزار چه مى بينى كه در ميان اين همه سختى ها، اين گونه با خداى خويش سخن مى گويى؟ 

تير به سختى در سينه امام فرو رفته است. چاره اى نيست بايد تير را بيرون بياورد. امام به زحمت، تير را بيرون مى آورد و خون مى جوشد.457 

امام خون ها را جمع مى كند و به سوى آسمان مى پاشد و مى گويد: “بار خدايا! همه اين بلاها در راه تو چيزى نيست".458 

فرشتگان همه در تعجّب اند. اين حسين(علیه السلام) كيست كه با خدا اين گونه سخن مى گويد. قطره اى از آن خون به زمين بر نمى گردد. آسمان سرخ مى شود. 

تاكنون هيچ كس آسمان را اين گونه نديده است. اين سرخى خون امام حسين(علیه السلام)است كه در آسمانِ غروب، مانده است.459 

امام بار ديگر خون در دست خود مى گيرد و اين بار صورت خود را با آن رنگين مى كند. آرى! امام مى خواهد به ديار خدا برود، پس چهره خود را خون آلود مى كند و مى فرمايد: “مى خواهم جدّم رسول خدا مرا در اين حالت ببيند".460

خونى كه از بدن امام رفته است، باعث ضعف او مى شود. دشمن فرصت را غنيمت مى شمارد و از هر طرف با شمشيرها مى آيند و هفتاد و دو ضربه شمشير بر بدن آن حضرت مى نشيند.461 

خداى من! امام از روى اسب با صورت به زير مى آيد، گويا عرش خدا بر روى زمين مى افتد. 

اكنون امام با صورت به روى خاك گرم كربلا مى افتد.462 

آرى! اين سجده آخر امام حسين(علیه السلام) است كه ركوعى ندارد. 

* * * 

صداى مناجات امام به گوش مى رسد: “در راه تو بر همه اين سختى ها صبر مى كنم".463 

امام حسين(علیه السلام) آينه صبر خداست. در اوج قلّه بلا ايستاده و شعار توحيد و خداپرستى سر مى دهد. 

خون امام درخت دين و خداپرستى را آبيارى مى كند. امام به ذكر خدا مشغول است. 

نگاه كن! ذو الجناح، اسب امام، چگونه يال خود را به خون امام رنگين مى كند و به سوى خيمه ها مى رود. همه اهل خيمه، صداىِ ذو الجناح را مى شنوند و از خيمه بيرون مى آيند. 

زينب(سلام الله علیها) در حالى كه بر سر و سينه مى زند به سوى قتلگاه مى دود. حسينش را در خاك و خون مى بيند در حالى كه دشمنان، دور او را محاصره كرده اند.464 

او فرياد مى زند: ” #واى_برادرم!".465

عمرسعد هم براى ديدن امام از راه مى رسد. زينب به او رو مى كند و با لحنى غمناك مى گويد: “واى بر تو! برادرم را مى كشند و تو نگاه مى كنى".466 

صداى زينب(سلام الله علیها) اشك عمرسعد را جارى مى كند، امّا او نمى تواند كارى كند و فقط گريه مى كند. ولى اين گريه چه فايده اى دارد.467 

عمرسعد رويش را از زينب(سلام الله علیها) برمى گرداند. زينب رو به سپاه كوفه مى كند: “آيا در ميان شما يك مسلمان نيست؟".468 

هيچ كس جواب زينب(سلام الله علیها) را نمى دهد. 

* * * 

همه هستى تو، عموى تو، تنهاى تنهاست. او ديگر هيچ يار و ياور ندارد. 

دشمنان همه صف كشيده اند تا جانش را بگيرند. 

عبدالله! اى پسر امام حسن(علیه السلام)! نگاه كن! عموى تو تنهاست! 

درست است كه تو يازده سال بيشتر ندارى، امّا بايد ياريش كنى. خوب نگاه كن! دشمنان عموى تو را محاصره كرده اند. 

صداى عمو به گوش مى رسد. تو به سوى عمو مى شتابى. و زينب به دنبال تو، صدايت می زند :"یادگار برادرم! برگرد!". 469

 

ادامه_دارد…

 

الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • ...
  • 3
  • ...
  • 4
  • 5
  • 6
  • ...
  • 7
  • ...
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 21
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

نذر فرج

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اخلاقی
  • بدون موضوع
  • بصیرت افزایی
  • بوی بهشت
    • اشک تقوا
    • بصیرت
    • تحلیل شهید مطهری از جهالت مردم در واقعه کربلا
    • تکرار کربلا
    • رجزخوانی حاج ابوذر
    • رجزخوانی حاج میثم
    • رجزخوانی حسین طاهری
    • شبهه عزاداری دهه اول محرم
    • عاشقانه های امام حسین
    • عاقبت بخیری فرزندان
    • فلسفه عزاداری
    • قیام کربلا
    • من ایرانم و تو عراقی...
    • نصرت امام
    • نماهنگ آقا نیا
    • نماهنگ حسین جان
    • چرا عاشورا؟
    • کشتی نجات
  • تربیت بنیادی
  • تفسیر
  • تقرب
    • اولین قدم به سمت خدا
    • راه حلی برای تفریح با خدا
  • حجاب
    • اقسام حجاب
    • حجاب در قرآن
    • کشف حجاب
  • خانواده
    • مدیریت در خانواده
    • همسرانه
  • درباره نصوح
  • سوالات ذهنی
  • سیاسی
    • امام خامنه ای
    • حمایت از مظلوم
    • حمایت فلسطین
    • سیدهاشم الحیدری
    • مهسا امینی
  • سیاسی
  • شبهات مجازی
  • شهیدانه
  • عاشقانه با امام زمان
  • فضای مجازی
  • معارف قرآنی
    • اقسام عفت در قرآن
    • امر به معروف و نهی از منکر
    • گناه کردن
  • نجاست سگ
  • هم نوا با قرآن
  • ویژه مباهله
  • ویژه مباهله
  • پوتین در ایران
  • چادرانه
  • کشف حجاب
  • گره گشا
  • گناهان زبان
    • آبروریزی
    • تهمت
    • مسخره کردن
  • یک جرعه معرفت

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

پیوندهای وبلاگ

  • Kashfehejab
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس