همراه با کاروان از مدینه تا شام...
❣﷽❣
قسمت ۱۴
همسفر من! برخيز! مگر صداى شترها را نمى شنوى؟ مگر خبر ندارى كه كاروان امام حسين(علیه السلام) آماده حركت است؟
اين كاروان به سوى كوفه مى رود. همه سوار شده اند. كجاوه ها را نگاه كن! زينب(سلام الله علیها) هم عزم سفر دارد. همه اهل و عيال امام همراه او مى روند.
امام رو به همه مى كند و مى فرمايد: “ما به سوى شهادت مى رويم".82
آرى، امام آينده اين كاروان را بيان مى كند. مبادا كسى براى رياست و مال دنيا با آنها همراه شود.
خواننده عزيزم! ما چه كار كنيم؟ آيا همراه اين كاروان برويم؟ گمانم دل تو نيز مثل من گرفتار اين كاروان شده است.
يكى فرياد مى زند: “صبر كنيد! به كجا چنين شتابان؟".
آيا اين صدا را مى شناسى؟
او محمّد بن حنفيّه است كه مى آيد. مهار شتر امام حسين(علیه السلام) را مى گيرد و چنين مى گويد: “برادر جان! ديشب با شما سخن گفتم كه به سوى كوفه نروى. گفتى كه روى سخنم فكر مى كنى. پس چه شد؟ چرا اين قدر عجله دارى؟"
امام حسين(علیه السلام) مى فرمايد: “برادر! ديشب، پس از آن كه تو رفتى در خواب پيامبر را ديدم. او مرا در آغوش گرفت و به من فرمود كه اى حسين، از مكّه هجرت كن. خدا مى خواهد تو را آغشته به خون ببيند".83
اشك در چشم محمّد بن حنفيّه حلقه مى زند.
( إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّـآ إِلَيْهِ رَ اجِعُون).
اين سفرى است كه بازگشتى ندارد. اين آخرين ديدار با برادر است. پس برادر را در آغوش مى گيرد و به ياد آغوشِ گرم پدر مى افتد.
محمّد بن حنفيّه با دست اشاره اى به سوى كجاوه زينب(سلام الله علیها)، مى كند و مى گويد: “برادر! اگر به سوى شهادت مى روى چرا اهل و عيال خود را همراه مى برى؟". امام در جواب مى فرمايد: “خدا مى خواهد آنها را در اسارت ببيند".84
چه مى شنوم؟ خواهرم زينب(سلام الله علیها) بر كجاوه اسيرى، سوار شده است؟
آرى! اگر زينب(سلام الله علیها) در اين سفر همراه امام حسين(علیه السلام) نباشد،
پيام او به دنيا نمى رسد.
من با شنيدن اين سخن خيلى به فكر فرو مى روم.
شايد بگويى چرا خدا اراده كرده است كه اهل و عيال پيامبر اسير شوند؟ مگر خبر ندارى كه اگر امام حسين(علیه السلام)، آنها را در شهر مى گذاشت، نمى توانست به هدف خود برسد.
يزيد دستور داده بود كه اگر نتوانستند مانع حركت امام حسين(علیه السلام) به كوفه شوند، نقشه دوم را اجرا كنند. آيا مى دانى نقشه دوم چيست؟
يزيد خيال نمى كرد كه حسين(علیه السلام) زن و بچّه اش را همراه خود ببرد، به همين دليل، نقشه كشيد تا موقع خروج امام از مكّه، زن و بچّه آن حضرت را اسير كند تا امام با شنيدن اين خبر، مجبور شود به مكّه باز گردد تا ناموسش را از دست دشمنان نجات دهد و در اين بازگشت است كه نقشه دوم اجرا مى شود و امام به شهادت مى رسد.
ولى امام حسين(علیه السلام)، يزيد را به خوبى مى شناسد. مى داند كه او نامرد است و اين طور نيست كه فقط با خود او كار داشته باشد. بنابراين، امام با اين كار خود، دسيسه يزيد را نقش بر آب مى كند.85
ادامه دارد…