همراه با کاروان از مدینه تا شام...
❣﷽❣
قسمت۳۸
هنگامى كه مأمور ابن زياد به سوى اردوگاه سپاه حركت مى كند، يك نفر را مى بيند كه از اردوگاه به سوى شهر مى آيد، امّا در اصل او اهل كوفه نيست. اين از همه جا بى خبر به كوفه آمده است تا طلب خود را از يكى از مردم كوفه بگيرد و وقتى مى فهمد مردم به اردوگاه رفته اند، به ناچار براى گرفتن طلب خود به آنجا مى رود.
مأمور ابن زياد با خود فكر مى كند كه او مى تواند وسيله خوبى براى ترساندن مردم باشد. پس اين بخت برگشته را دستگير مى كند و نزد ابن زياد مى برد.
او هر چه التماس مى كند كه من بى گناهم و از شام آمده ام، كسى به حرف او گوش نمى دهد. ابن زياد فرياد مى زند:
ــ چرا به كربلا نرفتى؟ چرا داشتى فرار مى كردى؟
ــ من هيچ نمى دانم. كربلا را نمى شناسم. من براى گرفتن طلب خود به اين جا آمده ام.
او هر چه قسم مى خورد، ابن زياد دلش به رحم نمى آيد و دستور مى دهد او را در ميدان اصلى شهر گردن بزنند تا مايه عبرت ديگران شود و ديگر كسى به فكر فرار نباشد.195
همه كسانى كه نامشان در دفتر سپاه نوشته شده و اكنون در خانه هاى خود هستند، با وحشت از جا برخاسته و به سرعت به اردوگاه برمی گردند.
ابن زياد لحظه به لحظه از فرماندهان خود، در مورد حضور نيروهاى مردمى در اردوگاه خبر مى گيرد.
هدف ابن زياد تشكيل يك لشكر سى هزار نفرى است و تا اين هدف فاصله زيادى دارد. سياست او بسيار دقيق است. او مى داند كه مردم را فقط به سه روش مى توان به جنگ با حسين فرستاد: فريب، پول و زور.
امروز سپاه كوفه از سه گروه تشكيل شده است:
گروه اول، كسانى هستند كه با سخنان عمرسعد به اسم دين، فريب خورده و به كربلا رفته اند.
گروه دوم نيز از افرادى تشكيل شده كه شيفته زرق و برق دنيايى هستند و با هدف رسيدن به دنيا، براى جنگ آماده شده اند و سومين گروه هم از ترس اعدام و كشته شدن به سپاه ملحق مى شوند.
همسفرم! حالا ديگر زمان دلهره و نگرانى است. حتماً سخنرانى قبلى ابن زياد را به ياد دارى كه چقدر با مهربانى سخن مى گفت، امّا اين سخن را بشنو: “من به اردوگاه سپاه مى روم و هر مردى كه در كوفه بماند به قتل خواهد رسيد".197
آن گاه به يكى از فرماندهان خود مأموريّت داد تا بعد از رفتن او به نُخَيْله، در كوچه هاى كوفه بگردد و هر كس را كه يافت مجبور كند تا به اردوگاه برود و اگر قبول نكرد او را به قتل برساند.198
با اين اوصاف، ديگر مردم چاره اى ندارند جز اينكه گروه گروه به سپاه ابن زياد ملحق شوند. آنها كه از يارى امام حسين(علیه السلام) دست كشيدند، حالا بايد در مقابل آن حضرت هم بايستند.
ابن زياد به اردوگاه نُخَيْله مى رود و در آنجا نيروها را ساماندهى مى كند. او هر روز يك يا دو لشكر چهار هزار نفرى به سوى كربلا مى فرستد.
آخر مگر امام حسين(علیه السلام) چند ياور دارد؟ ابن زياد مى داند كه تعداد آنها كمتر از صد نفر است. گويا او مى خواهد در مقابل هر سرباز امام، سيصد نفر داشته باشد.199
او هفت فرمانده معيّن مى كند و با توجّه به شناختى كه از قبيله هاى كوفه دارد، نيروهاى هر قبيله را در سپاه مخصوصى سازماندهى مى كند.
* * *
به ابن زياد خبر مى دهند كه عدّه اى از دوستان امام حسين(علیه السلام)، براى يارى امام به سوى كربلا حركت كرده اند. او به يكى از فرماندهان خود به نام زَجْر، مأموريّت مى دهد تا همراه با پانصد سوار به سوى “پل صَراه” برود و در آنجا مستقر شود.200
زيرا هر كس كه بخواهد از كوفه به كربلا برود، بايد از روى اين پل عبور كند.
اين پل در محاصره نيروها درمى آيد و از عبور كردن افرادى كه بخواهند به يارى امام حسين(علیه السلام) بروند، جلوگيرى مى شود.
آيا كسى مى تواند براى يارى امام حسين(علیه السلام) از اين پل عبور كند؟ آرى، هر كس مثل عامِر شجاع و دلير باشد مى تواند از اين پل عبور كند.
او براى يارى امام حسين(علیه السلام) به سوى كربلا مى رود و به اين پل مى رسد. او مى بيند كه پل در محاصره سربازان است، امّا با اين حال، يك تنه با شمشير به جنگ اين سربازان مى رود وسربازان ابن زياد چون شجاعت او را مى بينند، فرار مى كنند.
آرى عامِر براى عقيده مقدّسى شمشير مى زد و براى همين، همه از او ترسيدند و راه را براى او باز كردند و او توانست از پل عبور كند.201
خبر عبور عامِر به ابن زياد مى رسد. او دستور مى دهد تا نيروهاى بيشترى براى مراقبت از پل فرستاده شوند و در مسير كربلا هم نگهبانان زيادترى قرار گيرند تا مبادا كسى براى يارى امام حسين(علیه السلام) به كربلا برود و يا كسى از سپاهيان كوفه فرار كند.
ادامه_دارد…
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج