همراه با کاروان از مدینه تا شام...
❣﷽❣
قسمت84
نيروهاى ابن زياد به جشن و پايكوبى مشغول اند. آنها خوشحال اند كه پيروز شده اند و دشمن يزيد نابود شده است.
تبليغات كارى كرده است كه مردم به اسيران اين كاروان به گونه اى نگاه مى كنند كه گويى آنها اسيرانى هستند كه از سرزمين كفر آورده شده اند.
آنجا را نگاه كن! زنى در بالاى بام خانه خود با تعجّب به اسيران نگاه مى كند و در اين هياهو فرياد مى زند: “شما اسيران، كه هستيد و اهل كجاييد؟".
گويى همه اهل اين كاروان، منتظر اين سؤال بودند. گويى يك نفر پيدا شده كه مى خواهد حقيقت را بفهمد.
يكى از اسيران اين گونه جواب مى دهد: “ما همه از خاندان پيامبر هستيم، ما دختران پيامبر خداييم".
آن زن تا اين سخن را مى شنود فرياد مى زند: “واى بر من! شما دختران پيامبر هستيد و اين گونه نامحرمان به شما نگاه مى كنند".
او از پشت بام خانه اش پايين مى آيد و در خانه خود هر چه چادر، مقنعه، روسرى و پارچه دارد برمى دارد و براى زن ها و دختران كاروان مى آورد تا موى هاى خود را با آنها بپوشانند.513
همه در حق اين زن دعا مى كنند، خدا تو را خير دهد.
عدّه اى از مردم كه مى دانستند اين كاروان خاندان پيامبر است، از شرم سر خود را پايين مى اندازند و آنهايى هم كه بى خبر از ماجرا بودند، از خواب غفلت بيدار شده و شروع به ناله و شيون مى كنند.
* * *
كاروان به سوى مركز شهر حركت مى كند. برخى از زنان كوفه با ديدن زينب(سلام الله علیها)، خاطرات سال ها پيش را به ياد مى آورند.
او دختر حضرت على(علیه السلام) است كه بر آن شتر سوار است، همان كه معلّم قرآن ما بود. آنها كه تاكنون به خاطر تبليغات ابن زياد اين اسيران را كافر مى دانستند، اكنون حقيقت را فهميده اند.
صداى هلهله و شادى جاى خود را با گريه عوض مى كند و شيون و ناله همه جا را فرا مى گيرد. زنان كوفه، به صورت خود چنگ مى زنند و مردان نيز، از شرم گريه و زارى مى كنند.
امام سجّاد(علیه السلام) متوجّه گريه مردم كوفه مى شود و در حالى كه دستش را به زنجير بسته اند، رو به آنها مى كند و مى گويد: “آيا شما بر ما گريه مى كنيد؟ بگوييد تا بدانم مگر كسى غير از شما پدر و عزيزان ما را كشته است؟".514
اين مردم كوفه هم، عجب مردمى هستند. دو روز قبل، روز عاشورا همه به سوى كربلا شتافتند و امام حسين(علیه السلام) را شهيد كردند و اكنون كه به شهر خود برگشته اند براى حسين گريه مى كنند.
صداى گريه و شيون اوج مى گيرد. كاروان نزديك قصر رسيده است. اين جا مركز شهر است و هزاران نفر جمع شده اند.
اكنون زينب(سلام الله علیها) رسالت ديگرى دارد. او مى خواهد پيام حسين(علیه السلام) را به همه برساند. صداى ناله و همهمه بلند است.
اين صداى على(علیه السلام) است كه از گلوى زينب(سلام الله علیها) برمى خيزد: “ساكت شويد!".
به يكباره سكوت همه جا را فرا مى گيرد. شترها از حركت باز مى ايستند و زنگ هايى كه به گردن شترهاست بى حركت مى ماند.515
نگاه كن، شهر يك پارچه در سكوت است:
خداى بزرگ را ستايش مى كنم و بر پيامبر او درود مى فرستم.
اى اهل كوفه! اى بی وفايان! آيا به حال ما گريه مى كنيد؟ آيا در عزاى برادرم اشك مى ريزيد؟ بايد هم گريه كنيد و هرگز نخنديد كه دامن خود را به ننگى ابدى آلوده كرديد. خدا كند تا روز قيامت چشمان شما گريان باشد.
چگونه مى توانيد خون پسر پيامبر را از دست هاى خود بشوييد؟
واى بر شما، اى مردم كوفه! آيا مى دانيد چه كرديد؟ آيا مى دانيد جگر گوشه پيامبر را شهيد كرديد. آيا مى دانيد ناموس چه كسى را به نظاره نشسته ايد؟ بدانيد كه عذاب بزرگى در انتظار شماست، آن روزى كه هيچ ياورى نداشته باشيد.516
زينب(سلام الله علیها ) سخن مى گويد و مردم آرام آرام اشك مى ريزند. كوفه در آستانه انفجارى بزرگ است. وجدان هاى مردم بيدار شده و اگر زينب(سلام الله علیها) اين گونه به سخنانش ادامه دهد، بيم آن مى رود كه انقلابى بزرگ در كوفه روى دهد.
به ابن زياد خبر مى رسد، كه زينب(سلام الله علیها) با سخنانش مردم كوفه را تحت تأثير قرار داده و با كوچك ترين جرقّه اى ممكن است در شهر شورش بزرگى برپا شود.
ابن زياد فرياد مى زند: “يك نفر به من بگويد كه چگونه صداى زينب را خاموش كنم؟". فكرى به ذهن يكى از اطرافيان ابن زياد مى رسد.
ــ سر حسين را مقابل زينب ببريد!
ــ براى چه؟
ــ دو روز است كه زينب، برادر خود را نديده است. او با ديدن سر برادر آرام مى شود!
ادامه_دارد…
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج