نذر فرج

عجیبه که بی تو هنوز زنده ایم،عجیبه که بی تو نفس می کشیم...
  • خانه 

همراه با کاروان از مدینه تا شام...

25 شهریور 1401 توسط خادم المهدی

❣﷽❣

قسمت۴۰

 

امام بعد از خواندن نامه در حقّ يزيدبن مسعود دعا مى كند و از خداوند براى او طلب خير مى كند.205 

من نگاهى به صورت پيك بصره مى كنم. در صورت او ترديد را مى خوانم. آيا شما مى توانى حدس بزنى در درون او چه مى گذرد؟ او بين رفتن و ماندن متحيّر است؟ 

هزاران نفر به جنگ امام حسين(علیه السلام) آمده اند. آرى! او فهميده است كه ديگر فرصتى نيست تا به بصره برود و دوستانش را خبر كند. تا او به بصره برسد، اين نامردان امام حسين(علیه السلام) را شهيد خواهند كرد. 

آرى! ديگر خيلى دير است. راه ها بسته شده و حلقه محاصره هر لحظه تنگ تر مى شود. او مى داند كه اگر دوستانش هم از بصره حركت كنند، ديگر نمى توانند خودشان را به امام برسانند. او تصميم خود را مى گيرد و مى ماند. 

نگاه كن! او به سجده شكر رفته و خدا را شكر مى كند كه در ميان همه دوستانش، تنها او توفيق يافته كه پروانه امام حسين(علیه السلام) باشد.206 

او از صحراى كربلا رو به بصره مى كند و با آنها سخن مى گويد: “دوستانم! عذر مرا بپذيريد و در انتظارم نمانيد. ديگر كار از كار گذشته است. اكنون امام، غريب و بى ياور در ميان هزاران نامرد گرفتار شده است. من نمى توانم غربت امام خود را ببينم. من مى مانم و جان خود را فداى او مى كنم". 

همسفرم! راستش را بخواهيد پيش از اين با خود گفتم كه كاش او به بصره مى رفت و براى امام نيروى كمكى مى آورد، امّا حالا متوجه شدم كه تصميم او بهترين تصميم بوده است. زيرا عمرسعد دستور داده اگر او خواست به سوى بصره حركت كند، تيربارانش كنند. 

در حال حاضر بهترين كار، ماندن در كربلا است. البته شيعيان بصره وقتى از آمدن فرستاده خود نا اميد شوند، مى فهمند كه حتماً حادثه اى پيش آمده است. بدين ترتيب، آنها لباس رزم مى پوشند و آماده حركت به سوى كربلا مى شوند. (گرچه آنها زمانى به كربلا خواهند رسيد كه ديگر امام حسين(علیه السلام) شهيد شده است ).207 

* * * 

غروب دوشنبه، ششم محّرم است و يك لشكر چهار هزار نفرى ديگر به نيروهاى عمرسعد افزوده مى شود. 

آمار سپاه او به بيست هزار نفر رسيده است. صداى قهقهه و شادى آنها دل حَبيب بن مظاهر را به درد مى آورد.208 

آخر، اى نامردان، به چه مى خنديد؟ نماز مى خوانيد و در نماز بر پيامبر و خاندان او درود مى فرستيد، ولى براى جنگ با فرزندِ دختر او، شمشير به دست گرفته ايد؟  

نگاه كردن و غصّه خوردن، دردى را دوا نمى كند. بايد كارى كرد. ناگهان فكرى به ذهن حبيب مى رسد. او خودش از طايفه بنى اَسَد است و گروهى از اين طايفه در نزديكى كربلا منزل دارند. 

حبيب با آنها آشنا است و پيش از اين، گاهى با آنها رفت و آمد داشته است. در ديدارهاى قبلى، آنها به حبيب احترام زيادى مى گذاشتند و او را به عنوان شيخ و بزرگ قبيله خود مى شناختند. اكنون او مى خواهد پيش آنها برود و از آنها بخواهد تا به يارى امام حسين(علیه السلام) بيايند. 

حبيب به سوى خيمه امام حسين(علیه السلام) حركت مى كند و پيشنهاد خود را به امام مى گويد. امام با او موافقت مى كند و او بعد از تاريك شدن هوا به سوى طايفه بنى اَسَد مى رود.209 

افراد بنى اَسَد باخبر مى شوند كه حبيب بن مظاهر مهمان آنها شده است. همه به استقبال او مى آيند، امّا تعجّب مى كنند كه چرا او در دل شب و تنها نزد آنها آمده است. 

حبيب صبر مى كند تا همه جمع شوند و آن گاه سخن مى گويد: 

“من از صحراى كربلا مى آيم. براى شما بهترين ارمغان ها را آورده ام. امام حسين(علیه السلام) به كربلا آمده و عمرسعد با هزاران سرباز، او را محاصره كرده است. من شما را به يارى فرزند پيامبر دعوت مى كنم.210 

نمى دانم سخنان اين پيرمرد با اين جوانان چه كرد كه خون غيرت را در رگ هاى آنها به جوش آورد. 

زنان، شوهران خود را به يارى امام حسين(علیه السلام) تشويق مى كنند. در قبيله بنى اَسَد شور و غوغايى بر پا شده است. 

جوانى به نام بِشر جلو مى آيد و مى گويد: “من اوّلين كسى هستم كه جان خود را فداى امام حسين(علیه السلام) خواهم نمود".211 

تمام مردان طايفه از پير و جوان ( كه تعدادشان نود نفر است )، شمشيرهايشان را برمى دارند و با خانواده خود خداحافظى مى كنند. 

نود مرد جنگجو! 

اشك در چشم همسرانشان حلقه زده است. كاش ما هم مى توانستيم بياييم و زينب(سلام الله علیها) را يارى كنيم. 

در دل شب، ناگهان سوارى ديده مى شود كه به سوى بيابان مى تازد. خداى من او كيست؟ واى، او جاسوس عمرسعد است كه از كربلا تا اين جا همراه حبيب آمده و اكنون مى رود تا خبر آمدن طايفه بنى اَسَد را به عمرسعد بدهد و با تأسف او به موقع خود را به عمرسعد مى رساند.

 

ادامه_دارد….

 نظر دهید »

همراه با کاروان از مدینه تا شام...

25 شهریور 1401 توسط خادم المهدی

 

            ❣﷽❣

 

قسمت۳۹

 

امروز يكشنبه و پنجم محرّم است. لحظه به لحظه بر تعداد سربازان عمرسعد افزوده مى شود. 

هر گروه هزار نفرى كه به كربلا مى رسد، جشن و سرورى در لشكر عمرسعد بر پا مى شود، امّا آيا كسى به يارى حق و حقيقت خواهد آمد؟ راه ها بسته شده و اطراف كربلا نيز كاملا محاصره شده است. 

آنجا را نگاه كن! سه اسب سوار با شتاب به سوى ما مى آيند. آنها كه هستند؟  

سه برادر كه در جنگ صفيّن و نهروان در ركاب حضرت على(علیه السلام) شمشير زده اند، اكنون مى آيند تا امام حسين(علیه السلام) را يارى كنند. شجاعت آنها در جنگ صفيّن زبانزد همه بوده است. 

كُرْدوس و دو برادرش! 

آنها شيران بيشه ايمان هستند كه از كوفه حركت كرده اند و حلقه محاصره دشمنان را شكسته و اكنون به كربلا رسيده اند.202 

دوستان به استقبال آنها مى روند و به آنها خوش آمد مى گويند. پيوستن اين سه برادر، شورى تازه در سپاه حق آفريد. خبر آمدن اين جوانان به همه مى رسد. زنان و كودكان هم غرق در شادى مى شوند. 

خدا به شما خير دهد كه امام حسين(علیه السلام) را تنها نگذاشتيد. آنها نزد امام حسين(علیه السلام)مى آيند. سلام عرضه مى دارند و وفادارى خويش را اعلام مى كنند. 

اما در طرفى ديگر كسانى نيز، هستند كه روزى در ركاب حضرت على(علیه السلام) شمشير زدند و در صفيّن رشادت و افتخار آفريدند، امّا اكنون براى كشتن امام حسين(علیه السلام)، لباس رزم پوشيده و در سپاه كوفه جمع شده اند. 

به راستى كه در اين دنيا، هيچ چيزى بهتر از عاقبت به خيرى نيست. بياييد همواره دعا كنيم كه خدا عاقبت ما را ختم به خير كند. 

به هر حال، هر كس كه مى خواهد به يارى امام حسين(علیه السلام) بيايد، فقط امروز را فرصت دارد. از فردا حلقه محاصره بسيار تنگ تر، و راه رسيدن به كربلا بسيار پرخطر مى شود.

من نگاه خود را به راه كوفه دوخته ام. آيا ديگر كسى به يارى ما خواهد آمد؟ اين در حالى است كه يك لشكر هزار نفرى به كربلا مى رسد. آنها براى كشتن امام حسين(علیه السلام)مى آيند. يك نفر هم براى يارى او نمى آيد. در سپاه كوفه هياهويى بر پا شده است. همه نيروها شمشير برهنه به دست، منتظرند تا دستور حمله صادر شود. 

خدايا! چه شده و مگر آنها چه بدى از امام حسين(علیه السلام) ديده اند كه براى كشتن او، اين همه بى تابى مى كنند. من ديگر طاقت ندارم اين صحنه ها را ببينم. 

آنجا را نگاه كن! آنجا را مى گويم، راه بصره، اسب سوارى با شتاب به سوى ما مى آيد. 

او كيست كه توانسته است حلقه محاصره را بشكند و خود را به ما برساند. 

او حَجّاج بن بَدْر است كه از بصره مى آيد. او نامه اى از خوبان بصره در دست دارد. او فرستاده مردم بصره است و آمده تا جواب نامه را براى آنها ببرد. 

حَجّاج بن بَدْر خدمت امام حسين(علیه السلام) مى رسد. اشك امانش نمى دهد. و به اين وسيله، اوج ارادتش را به امام نشان مى دهد. نامه را به امام مى دهد. امام آن را باز مى كند و مشغول خواندن نامه مى شود. 

اكنون حجّاج بن بدر رو به من مى كند و مى گويد: “وقتى امام حسين(علیه السلام) هنوز در مكّه بود براى شيعيان بصره نامه نوشت و از آنها طلب يارى كرد. هنگامى كه نامه امام به دست ما رسيد، در خانه يزيد بن مسعود جمع شديم و همه براى يارى امام خود، اعلام آمادگى كرديم. يزيد بن مسعود اين نامه را براى امام حسين(علیه السلام) نوشت و از من خواست تا آن را براى امام بياورم. چه شب ها و روزهايى را كه در جستجوى شما بودم. همه بيابان ها پر از نگهبان بود. من در تاريكى شب ها به سوى شما شتافتم و اكنون به شما رسيدم".203 

همسفرم! حتماً شما هم مثل من مى خواهيد بدانيد كه در اين نامه چه نوشته شده است. گوش كن:

 "اى امام حسين! پيام تو را دريافت كرديم و براى يارى كردن تو آماده ايم. باور داريم كه شما نماينده خدا در روى زمين هستيد و تنها يادگار پيامبرمى باشيد. بدان كه همه دوستان شما در بصره تا پاى جان آماده يارى شما هستند".204 

امام بعد از خواندن نامه در حقّ يزيدبن مسعود دعا مى كند و از خداوند براى او طلب خير مى كند.205 

 

ادامه_دارد..

 

الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج

 نظر دهید »

همراه با کاروان از مدینه تا شام...

25 شهریور 1401 توسط خادم المهدی

 

            ❣﷽❣

 

قسمت۳۸

 

هنگامى كه مأمور ابن زياد به سوى اردوگاه سپاه حركت مى كند، يك نفر را مى بيند كه از اردوگاه به سوى شهر مى آيد، امّا در اصل او اهل كوفه نيست. اين از همه جا بى خبر به كوفه آمده است تا طلب خود را از يكى از مردم كوفه بگيرد و وقتى مى فهمد مردم به اردوگاه رفته اند، به ناچار براى گرفتن طلب خود به آنجا مى رود. 

مأمور ابن زياد با خود فكر مى كند كه او مى تواند وسيله خوبى براى ترساندن مردم باشد. پس اين بخت برگشته را دستگير مى كند و نزد ابن زياد مى برد. 

او هر چه التماس مى كند كه من بى گناهم و از شام آمده ام، كسى به حرف او گوش نمى دهد. ابن زياد فرياد مى زند: 

ــ چرا به كربلا نرفتى؟ چرا داشتى فرار مى كردى؟ 

ــ من هيچ نمى دانم. كربلا را نمى شناسم. من براى گرفتن طلب خود به اين جا آمده ام. 

او هر چه قسم مى خورد، ابن زياد دلش به رحم نمى آيد و دستور مى دهد او را در ميدان اصلى شهر گردن بزنند تا مايه عبرت ديگران شود و ديگر كسى به فكر فرار نباشد.195 

همه كسانى كه نامشان در دفتر سپاه نوشته شده و اكنون در خانه هاى خود هستند، با وحشت از جا برخاسته و به سرعت به اردوگاه برمی گردند.

ابن زياد لحظه به لحظه از فرماندهان خود، در مورد حضور نيروهاى مردمى در اردوگاه خبر مى گيرد. 

هدف ابن زياد تشكيل يك لشكر سى هزار نفرى است و تا اين هدف فاصله زيادى دارد. سياست او بسيار دقيق است. او مى داند كه مردم را فقط به سه روش مى توان به جنگ با حسين فرستاد: فريب، پول و زور. 

امروز سپاه كوفه از سه گروه تشكيل شده است: 

گروه اول، كسانى هستند كه با سخنان عمرسعد به اسم دين، فريب خورده و به كربلا رفته اند. 

گروه دوم نيز از افرادى تشكيل شده كه شيفته زرق و برق دنيايى هستند و با هدف رسيدن به دنيا، براى جنگ آماده شده اند و سومين گروه هم از ترس اعدام و كشته شدن به سپاه ملحق مى شوند. 

همسفرم! حالا ديگر زمان دلهره و نگرانى است. حتماً سخنرانى قبلى ابن زياد را به ياد دارى كه چقدر با مهربانى سخن مى گفت، امّا اين سخن را بشنو: “من به اردوگاه سپاه مى روم و هر مردى كه در كوفه بماند به قتل خواهد رسيد".197

آن گاه به يكى از فرماندهان خود مأموريّت داد تا بعد از رفتن او به نُخَيْله، در كوچه هاى كوفه بگردد و هر كس را كه يافت مجبور كند تا به اردوگاه برود و اگر قبول نكرد او را به قتل برساند.198 

با اين اوصاف، ديگر مردم چاره اى ندارند جز اينكه گروه گروه به سپاه ابن زياد ملحق شوند. آنها كه از يارى امام حسين(علیه السلام) دست كشيدند، حالا بايد در مقابل آن حضرت هم بايستند.  

ابن زياد به اردوگاه نُخَيْله مى رود و در آنجا نيروها را ساماندهى مى كند. او هر روز يك يا دو لشكر چهار هزار نفرى به سوى كربلا مى فرستد. 

آخر مگر امام حسين(علیه السلام) چند ياور دارد؟ ابن زياد مى داند كه تعداد آنها كمتر از صد نفر است. گويا او مى خواهد در مقابل هر سرباز امام، سيصد نفر داشته باشد.199 

او هفت فرمانده معيّن مى كند و با توجّه به شناختى كه از قبيله هاى كوفه دارد، نيروهاى هر قبيله را در سپاه مخصوصى سازماندهى مى كند. 

* * * 

به ابن زياد خبر مى دهند كه عدّه اى از دوستان امام حسين(علیه السلام)، براى يارى امام به سوى كربلا حركت كرده اند. او به يكى از فرماندهان خود به نام زَجْر، مأموريّت مى دهد تا همراه با پانصد سوار به سوى “پل صَراه” برود و در آنجا مستقر شود.200

زيرا هر كس كه بخواهد از كوفه به كربلا برود، بايد از روى اين پل عبور كند. 

اين پل در محاصره نيروها درمى آيد و از عبور كردن افرادى كه بخواهند به يارى امام حسين(علیه السلام) بروند، جلوگيرى مى شود. 

آيا كسى مى تواند براى يارى امام حسين(علیه السلام) از اين پل عبور كند؟ آرى، هر كس مثل عامِر شجاع و دلير باشد مى تواند از اين پل عبور كند. 

او براى يارى امام حسين(علیه السلام) به سوى كربلا مى رود و به اين پل مى رسد. او مى بيند كه پل در محاصره سربازان است، امّا با اين حال، يك تنه با شمشير به جنگ اين سربازان مى رود وسربازان ابن زياد چون شجاعت او را مى بينند، فرار مى كنند. 

آرى عامِر براى عقيده مقدّسى شمشير مى زد و براى همين، همه از او ترسيدند و راه را براى او باز كردند و او توانست از پل عبور كند.201 

خبر عبور عامِر به ابن زياد مى رسد. او دستور مى دهد تا نيروهاى بيشترى براى مراقبت از پل فرستاده شوند و در مسير كربلا هم نگهبانان زيادترى قرار گيرند تا مبادا كسى براى يارى امام حسين(علیه السلام) به كربلا برود و يا كسى از سپاهيان كوفه فرار كند. 

 

ادامه_دارد…

 

الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج

 نظر دهید »

همراه با کاروان از مدینه تا شام...

25 شهریور 1401 توسط خادم المهدی

 

            ❣﷽❣

قسمت۳۷

 

در كوچه هاى كوفه اعلام مى شود همه مردم به مسجد بيايند كه ابن زياد مى خواهد سخنرانى كند. همه مردم، از ترس در مسجد حاضر مى شوند. چون آنها ابن زياد را مى شناسند. او كسى است كه اگر بفهمد يك نفر پاى منبر او نيامده است، او را اعدام مى كند. 

ابن زياد سخن خويش را آغاز مى كند: “اى مردم! آيا مى دانيد كه يزيد چقدر در حقّ شما خوبى كرده است؟ او براى من پول بسيار زيادى فرستاده است تا در ميان شما مردمِ خوب، تقسيم كنم و در مقابل، شما به جنگ حسين برويد. بدانيد كه اگر يزيد را خوشحال كنيد، پول هاى زيادى در انتظار شما خواهد بود".193

آن گاه ابن زياد دستور مى دهد تا كيسه هاى پول را بين مردم تقسيم كنند. 

بزرگان كوفه دور هم جمع شده اند و به رقص و پايكوبى مشغول اند. مى بينى دنيا چه مى كند و برق سكّه ها چه تباهى ها مى آفريند. 

به ياد دارى كه روز سوّم محرّم، چهار هزار نفر فريب عمرسعد را خوردند و براى آنكه بهشت را خريدارى كنند، به كربلا رفتند. امروز نيز، عدّه اى به عشق سكّه هاى طلا آماده مى شوند تا به كربلا بروند. آنها با خود مى گويند: “با آنكه هنوز هيچ كارى نكرده ايم، يزيد برايمان اين قدر سكّه طلا فرستاده است، پس اگر به جنگ حسين برويم او چه خواهد كرد. بايد به فكر اقتصاد اين شهر بود. تا كى بايد چهره فقر را در اين شهر ببينيم و تا كى بايد سكّه هاى طلا، نصيب اهل شام شود. اكنون كه سكّه هاى طلا به سوى اين شهر سرازير شده است، بايد از فرصت استفاده كنيم". 

مردم گروه گروه براى رفتن به كربلا و جنگ با امام آماده مى شوند. آهنگران كوفه، شب و روز كار مى كنند تا شمشير درست كنند. مردم نيز، در صف ايستاده اند تا شمشير بخرند. مردم با همان سكّه هايى كه از ابن زياد گرفته اند، شمشير و نيزه مى خرند. 

در اين هياهو، عدّه اى را مى بينم كه به فكر تهيه سلاح نيستند. با خودم مى گويم: عجب! مثل اينكه اينها انسان هاى خوبى هستند. خوب است نزديك تر بروم تا ببينم كه آنها با هم چه مى گويند: 

ــ جنگ با حسين گناه بزرگى است. او فرزند رسول خداست. 

ــ چه كسى گفته كه ما با حسين جنگ مى كنيم. ما هرگز با خود شمشير نمى بريم. ما فقط همراه اين لشكر مى رويم تا اسمما هم در دفتر ابن زياد ثبت شود و سكّه هاى طلا بگيريم. 

ــ راست مى گويى. هزاران نفر به كربلا مى روند، ولى ما گوشه اى مى ايستيم و اصلاً دست به شمشير نمى بريم. 

اينها نمى دانند كه همين سياهىِ لشكر بودن، چه عذابى دارد. وقتى بچّه هاى امام حسين(علیه السلام) ببينند كه بيابان كربلا پر از لشكر دشمن شده است، ترس و وحشت وجود آنها را فرا مى گيرد.

گمان مى كنم كه آنها در روز جنگ با امام حسين(علیه السلام) آرزو كنند كه اى كاش ما هم شمشيرى آورده بوديم تا در اين جنگ، كارى مى كرديم و جايزه بيشترى مى گرفتيم! 

آن وقت است كه اين مردم به جاى شمشير و سلاح، سنگ هاى بيابان را به سوى امام حسين(علیه السلام) پرتاب خواهند كرد. آرى! اين مردم خبر ندارند كه روز جنگ، حتّى بر سر سنگ هاى بيابان دعوا خواهد شد. زيرا سنگ بيابان در چشم آنها سكه طلا خواهد بود. 

* * * 

ابن زياد دستور داد در منطقه “نُخَيْله"، اردوگاهى بزنند تا نيروهاى مردمى در آنجا سازماندهى شوند و سپس به سوى كربلا حركت كنند. 

برنامه او اين است كه دسته هاى هزار نفرى، هر كدام به فرماندهى يك نفر به سوى كربلا حركت كنند. 

مردم گروه گروه به سوى نُخَيْله مى روند و نام خود را در دفتر مخصوصى كه براى اين كار آماده شده است، ثبت مى كنند و به سوى كربلا اعزام مى شوند. در اين ميان گروهى هستند كه پس از ثبت نام و پيمودن مسافتى، مخفيانه به كوفه باز مى گردند. 

اين خبر به گوش ابن زياد مى رسد. او بسيار خشمگين مى شود و يكى از فرماندهان خود را مأمور مى كند تا موضوع فرار نيروها را بررسى كند و به او اطّلاع دهد.194 

هنگامى كه مأمور ابن زياد به سوى اردوگاه سپاه حركت مى كند، يك نفر را مى بيند كه از اردوگاه به سوى شهر مى آيد، امّا در اصل او اهل كوفه نيست. اين از همه جا بى خبر به كوفه آمده است تا طلب خود را از يكى از مردم كوفه بگيرد و وقتى مى فهمد مردم به اردوگاه رفته اند، به ناچار براى گرفتن طلب خود به آنجا مى رود.

 

ادامه_دارد…

 

الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج

 1 نظر

همراه با کاروان از مدینه تا شام...

25 شهریور 1401 توسط خادم المهدی

 

            ❣﷽❣

قسمت۳۶

 

تا چشم حُزِیمه به چشم امام می افتد طوفانی در وجودش برپا می شود .

زانوهای حُزِیمه می لرزد و اشک در چشمش حلقه می زند

. اكنون لحظه دلباختگى است. او گمشده خود را پيدا كرده است. 

او در مقابل امام، بر روى خاك مى افتد… 

اى حسين! تو با دل ها چه مى كنى. اين نگاه چه بود كه مرا اين گونه بى قرار تو كرد؟ 

امام خم مى شود و شانه هاى حُزِيْمه را مى فشارد. بازوى او را مى گيرد تا برخيزد. او اكنون در آغوش امام زمان خويش است. گريه به او امان نمى دهد. آيا مرا مى بخشى؟ من شرمسار هستم. من آمده بودم تا با شما بجنگم. 

امام لبخندى بر لب دارد و حُزِيْمه با همين لبخند همه چيز را مى فهمد. آرى! امام او را قبول كرده است. 

لشكر كوفه منتظر حُزِيْمه است، امّا او مى رود و در مقابل سپاه كوفه مى ايستد و با صداى بلند مى گويد: “كيست كه بهشت را رها كند و به جهنّم راضى شود؟ حسين(علیه السلام)بهشت گمشده من است". 

در لشكر كوفه غوغايى به پا مى شود. به عمرسعد خبر مى رسد كه حُزِيْمه حسينى شده و نبايد ديگر منتظر آمدن او باشد.187 

خوشا به حال تو! اى حُزِيْمه كه با يك نگاه چنين سعادتمند شدى. تو كه لحظه اى قبل در صف دشمنان امام بودى، چگونه شد كه يك باره حسينى شدى؟ 

تو براى همه آن پنج هزار نفرى كه در مقابل امام حسين(علیه السلام) ايستاده اند، حجّت را تمام كردى و آنها نزد خدا هيچ بهانه اى نخواهند داشت. زيرا آنها هم مى توانستند راه حق را انتخاب كنند.

عمرسعد از اينكه فرستاده او به امام ملحق شده، بسيار ناراحت است. در همه لشكر به دنبال كسى مى گردند كه به امام حسين(علیه السلام) نامه ننوشته باشد و فرياد مى زنند: “آيا كسى هست كه به حسين نامه ننوشته باشد؟". 

همه سرها پايين است، امّا ناگهان صدايى در فضا مى پيچد: “من! من به حسين نامه ننوشته ام". 

آيا او را مى شناسى؟ او قُرَّه است. عمرسعد مى گويد: “هم اكنون نزد حسين(علیه السلام) برو و پيام مرا به او برسان".188 

قُرَّه حركت مى كند و نزديك مى شود. امام حسين(علیه السلام) به ياران خود مى گويد: “آيا كسى او را مى شناسد؟” حَبيب بن مظاهر مى گويد: “آرى، من او را مى شناسم، من با او آشنا و دوست بودم. من از او جز خوبى نديده ام. تعجّب مى كنم كه چگونه در لشكر عمرسعد حاضر شده است".189 

حبيب بن مظاهر جلو مى رود و پس از دادن سلام با هم خدمت امام مى رسند. قُرّه خدمت امام سلام مى كند و مى گويد: “عمرسعد مرا فرستاده است تا از شما سؤال كنم كه براى چه به اين جا آمده ايد؟" 

امام در جواب مى گويد: “مردم كوفه به من نامه نوشتند و از من خواستند تا به اين جا بيايم".190 

جواب امام بسيار كوتاه و منطقى است. قرّه با امام خداحافظى مى كند و مى خواهد كه به سوى لشكر عمرسعد باز گردد. 

حبيب بن مظاهر به او مى گويد: “دوست من! چه شد كه تو در گروه ستمكاران قرار گرفتى؟ بيا و امام حسين(علیه السلام) را يارى كن تا در گروه حق باشى".191 

قُرّه به حبيب بن مظاهر نگاهى مى كند و مى گويد: “بگذار جواب حسين را براى عمرسعد ببرم، آن گاه به حرف هاى تو فكر خواهم كرد. شايد به سوى شما باز گردم"،

 امّا او نمى داند كه وقتى پايش به ميان لشكر عمرسعد برسد، ديگر نخواهد توانست از دست تبليغات سپاه ستم، نجات پيدا كند.192 

كاش او همين لحظه را غنيمت مى شمرد و سخن حبيب بن مظاهر را قبول مى كرد و كار تصميم گيرى را به بعد واگذار نمى كرد. 

اينكه به ما دستور داده اند در كار خير عجله كنيم براى همين است كه مبادا وسوسه هاى شيطان ما را از انجام آن غافل كند. 

* * * 

ابن زياد مى داند كه امام حسين(علیه السلام) هرگز با يزيد بيعت نخواهد كرد. به همين دليل، در فكر جنگ است. البته خودش مى داند كه كشتن امام حسين(علیه السلام) كار آسانى نيست، براى همين مى خواهد تا آنجا كه مى تواند براى خود شريكِ جرم درست كند. 

او مى خواهد كشتن امام حسين(علیه السلام) را يك نوع حركت مردمى نشان بدهد. اكنون پنج هزار سرباز كوفى در كربلا حضور دارند و او به خوبى مى داند كه ياران امام به صد نفر هم نمى رسند، امّا او به فكر يك لشكر سى هزار نفرى است. او مى خواهد تاريخ را منحرف كند تا آيندگان گمان كنند كه اين مردم كوفه بودند كه حسين(علیه السلام) را كشتند، نه ابن زياد!

 

ادامه_دارد…

 

الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 20
  • 21
  • 22
  • ...
  • 23
  • ...
  • 24
  • 25
  • 26
  • ...
  • 27
  • ...
  • 28
  • 29
  • 30
  • ...
  • 60
آذر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30          

نذر فرج

جستجو

موضوعات

  • همه
  • اخلاقی
  • بدون موضوع
  • بصیرت افزایی
  • بوی بهشت
    • اشک تقوا
    • بصیرت
    • تحلیل شهید مطهری از جهالت مردم در واقعه کربلا
    • تکرار کربلا
    • رجزخوانی حاج ابوذر
    • رجزخوانی حاج میثم
    • رجزخوانی حسین طاهری
    • شبهه عزاداری دهه اول محرم
    • عاشقانه های امام حسین
    • عاقبت بخیری فرزندان
    • فلسفه عزاداری
    • قیام کربلا
    • من ایرانم و تو عراقی...
    • نصرت امام
    • نماهنگ آقا نیا
    • نماهنگ حسین جان
    • چرا عاشورا؟
    • کشتی نجات
  • تربیت بنیادی
  • تفسیر
  • تقرب
    • اولین قدم به سمت خدا
    • راه حلی برای تفریح با خدا
  • حجاب
    • اقسام حجاب
    • حجاب در قرآن
    • کشف حجاب
  • خانواده
    • مدیریت در خانواده
    • همسرانه
  • درباره نصوح
  • سوالات ذهنی
  • سیاسی
    • امام خامنه ای
    • حمایت از مظلوم
    • حمایت فلسطین
    • سیدهاشم الحیدری
    • مهسا امینی
  • سیاسی
  • شبهات مجازی
  • شهیدانه
  • عاشقانه با امام زمان
  • فضای مجازی
  • معارف قرآنی
    • اقسام عفت در قرآن
    • امر به معروف و نهی از منکر
    • گناه کردن
  • نجاست سگ
  • هم نوا با قرآن
  • ویژه مباهله
  • ویژه مباهله
  • پوتین در ایران
  • چادرانه
  • کشف حجاب
  • گره گشا
  • گناهان زبان
    • آبروریزی
    • تهمت
    • مسخره کردن
  • یک جرعه معرفت

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

پیوندهای وبلاگ

  • Kashfehejab
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس